اگر ای عشق پایان تو دور است
دلم غرق تمنای ظهور است
برای قد کشیدن در هوایت
دلم مثل صنوبرها صبور است
* در واقعه عاشورا چند امام حضور داشتند؟
پاسخ موردنظر را همراه بانام و نام خانوادگی
به سامانه پیام کوتاه
20009351511879 ارسال نمائید.
برندگان شماره های قبل نشریه
1) 314----0913
2) 865----0939
3) 541----00912
مراسم عزاداری دهه اول محرم
از یک شنبه ۹۰/۹/۶به مدت ۱۲شب ساعت19:30
قم خ امامزاده ابراهیم(ع) ک۱۲ مسجد حضرت فاطمه(سلام الله علیها)
برنامه ها:
قرائت قرآن
توسط قاری نوجوان:کربلایی حمیدرضا بادی
قرائت زیارت عاشورا
توسط برادران مجتبی دسترنج-سید ابوالفضل موسوی-علی اکبرکارگر
مداحی
توسط کربلایی علیرضا حیدری
سخنرانی
توسط حجه الاسلام والمسلمین میراسماعیلی
از عموم ارادتمندان به خاندان عصمت و طهارت (ع)دعوت می شود تا در این مراسم شرکت نمایند.
التماس دعا
هیئت نوجوانان صاحب الزمان(عج)- قم
زمان:
پنج شنبه ۱۹خرداد۱۳۹۰- ساعت21:30
مکان:
20متری شهیدبهشتی خ چمران شمالی ک6 پ43 منزل آقای باقری
سخنران:حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی
بامداحی مداحان نوجوان(مجتبی دسترنج،کربلایی حمیدرضا بادی،)
حرکت سرویس ساعت21:10ازخ امامزاده ابراهیم (علیه السلام) ک ۱۲
التماس دعا
هیئت نوجوانان صاحب الزمان(عج) به مناسبت ایام فاطمیه مراسمی به شرح ذیل برگزار می نماید:
قرائت قرآن،زیارت عاشورا،سخنرانی،مداحی
سخنران:
حجه الاسلام والمسلمین ابراهیمی
مداحان نوجوان:
مجتبی دسترنج،کربلایی حمیدرضا بادی،مهدی صانعی،
وحیدپورملکی،محمدامین عبدالحی
زمان:پنج شنبه 90/2/1ساعت21
مکان:خ امامزاده ابراهیم(ع) خ شهید امامی،ک7،پ35
منزل آقای حسین جعفری
« سروش وحی چنین نامید ... »
در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریا عصمت و طهارت حامله بود حضرت ختمی مرتبت در مدینه نبود و به یکی از اسفار رهسپار بود، چون آن مظلومه از عالم رحم به عرصه وجود خرامید، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمومنین (علیه السلام) پیغام فرستاد که چون پدرم در سفر است و حاضر نیست حضرتت این دختر را نام بگذار. آن حضرت فرمود: من بر پدرت سبقت نمیگیرم، صبر فرمای که به این زودی مراجعت خواهد نمود و هر نامی که صلاح داند مینهد. چون سه روز بگذشت رسول خدا مراجعت فرمود و به جهت آن رسم معمول بود از نخست، به سرای عصمت کبری در آمد.
امیر (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد یا رسول الله! حق تعالی جل و علا دختری به دخترت عطا فرموده است نامش را معین فرمایید.
فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من اند لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرئیل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام میرساند و میفرماید: نام این مولود را "زینب" بگذار، چه این را در لوح محفوظ نوشتهایم.
حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید و ببوسید و نامش را زینب بگذارد و فرمود: وصیت میکنم حاضرین و غایبین امت را که این دختر را به حرمت پاس بدارند. همانا وی به خدیجه کبری مانند است ...
« برگرفته از کتاب ناسخ التواریخ، بخش مربوط به حضرت زینب (سلام الله علیها)، تالیف محمد تقی خان سپهر »
5 جمادی الاول، سالروز میلاد
مظهر علم و تقوا، سلاله پاک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)،
دست پرورده آغوش امام علی مرتضی (علیه السلام) و تربیتیافته دامان فاطمه زهرا (علیها السلام)،
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)
خجسته باد.
به مناسب میلاد حضرت زینب کبری(س)
مراسم جشنی به شرح ذیل برگزار می گردد.
قرائت قرآن،سخنرانی،زیارت عاشورا،مولودی
سخنران:حجت الاسلام والمسلمین تهوری
با مداحی مداحان نوجوان:
(مجتبی دسترنج،سیدسجاد موسوی،حمیدرضا بادی)
زمان:پنج شنبه۱۸/۱/۹۰ساعت21
مکان:خ امامزاده ابراهیم(ع)،ک33،پ8
منزل آقای پارسی
حضور نوجوانان عزیز و همه محبین حضرت زینب کبری(س) را گرامی می داریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
غیبت امام مهدی (ع)
حجت الاسلام مهدی یوسفیان
www.yousefyan.mahdiblog.com
به نام خالق هستی بخش، خدایی که ارادهاش در راستای مصالح بندگان است، حکیم خبیری که سعادت و نیک بختی انسان را میخواهد و برای تحقّق این امر مهم هر آنچه را انسان بدان نیازمند است فراهم آورده است. سپاس بیکران پروردگاری که برای هدایت و نجات بشر، انبیاء را مبعوث نمود و با ارسال رسل و انزال کتب، راه و رسم زندگی صحیح را به انسانها آموخت. حمد بیپایان خدایی را که با بعثت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرو فرستادن کاملترین دین و نزول کتاب هدایت قرآن کریم، بر انسانها منّت نهاد و با قرار دادن اهل بیت پیامبر (صلوات الله علیهم) به عنوان جانشینان او، هدایت را در میان جامعه بشری جاودانه نمود. صلوات و سلام خداوند بر رسول اکرم و نبیّ خاتم و دودمان پاکش، که به حقّ، وجود و حیات انسانی ما، مرهون آن بزرگواران است.
* مقدمه
بحث ما پیرامون غایب شدن امام مهدی(علیه السلام) است. برای ما ثابت است که انسانها پس از پیامبر، و در کنار قرآن کریم به امامی نیاز دارند که احکام دین را در زندگی آنان پیاده کند و حرکتشان را مدیریّت کند، همانگونه که حدیث شریف ثقلین به آن اشاره دارد. همچنین با دلایل قطعی محکم ثابت شده است که جانشینان پیامبر و امامان نور و هدایت دوازده نفرند که توسط پیامبر معرفی شدند و آخرین ایشان وجود مقدس حضرت ولیّ عصر امام مهدی (علیه السلام) است که امام زمان ما میباشند. امّا با درنگی کوتاه در تاریخ زندگی آن بزرگوار به واقعیتی تلخ به نام «غیبت» برمیخوریم که سؤالات زیادی را در ذهن ایجاد کرده است. غیبت یعنی چه و جرا باید امام و پیشوای جامعه غایب شود؟ در صورت غیبت چگونه میتوان از وجود او بهرهمند شد؟ چه زمانی دوران غیبت پایان میپذیرد؟ و سؤالات فراوان دیگر. ما در این نوشتار به دنبال آن هستیم تا پاسخ مناسب و قابل قبولی برای سؤال اول ارائه نماییم.
* ضرورت بحث
برای آنکه بتوان به درستی، بحث را دنبال نمود و نتیجه مطلوب را گرفت لازم است ضرورت آگاهی پیرامون موضوع بحث و آثار و نتایجی که بر آن مترتّب میشود را دریافت. موضوع بحث ما نیز از این قاعده خارج نیست. بنابراین ابتدا اهمیّت و ضرورت بحث از غیبت امام را یادآور میشویم.
برای بحث پیرامون غیبت امام و علل آن، آثار و فواید مختلفی میتوان بیان کرد:
1- آشنایی با غیبت و مسایل مربوط به آن باعث میشود انسان به درستی و با کمترین دغدغه فکری آن را بپذیرد، و به بیان دیگر با آرامش و اطمینان نفس با این پدیده روبرو شود و آن را باور کند.
2- غیبت امام مهدی(علیه السلام) نیز مانند هر پدیده دیگر معلول علل و زمینههایی میباشد. ما با آشنایی در مورد غیبت و شناخت علل آن، میتوانیم تا جایی که برای ما مقدور است به رفع عوامل آن اقدام کنیم و با بسترسازی برای ظهور، در راستای تحقّق آن گام برداریم.
3- آگاهی یافتن نسبت به مسئله غیبت و علل آن، علاوه بر آن که اعتقادات صحیح انسان را نسبت به امام زمان (علیه السلام)حفظ میکند و در پرتو این شناخت، بسیاری از سؤالات انسان پاسخ داده میشود همچنین این توانایی را در فرد ایجاد میکند تا بتواند به سؤالات و شبهات مخالفان و منکران حضرت نیز جواب دهد.
لذا کسانی که گمان میکنند غیبت امام زمان (علیه السلام) امری است که اتّفاق افتاده و ما نیز آن را پذیرفتهایم، و دیگر بحث در مورد آن فایدهای ندارد؛ به بیراهه رفته و اهمیّت مسئله را درک نکردند.
* معنای غیبت
برای آشنایی با معنای غیبت امام مهدی (علیه السلام) ابتدا مناسب است با معنای لغوی این واژه آشنا شویم تا بهتر بتوانیم مفهوم آن را در موضوع بحث درک کنیم.
صاحب مقایس اللغه در مورد غیبت میگوید: اصل صحیح یدل علی تستّر الشیء عن العیون ثم یقاس. من ذلک الغیب ما غاب مما لایعمله الا الله». غیب کلمهای است ک دلالت دارد بر مستور بودن و مخفی بودن چیزی از چشمها، سپس در موارد دیگر بکار رفت از جمله غیب آن چیزی است که مخفی است و کسی جز خدا آن را نمیداند.
با توجه به معنایی که گذشت میتوان برای حضرت مهدی (علیه السلام) دو نوع غیبت را تصور کرد:
الف) غیبت شخص: بدین معنی که شخص حضرت و جسم ایشان مخفی است و دیده نمیشود. بنابراین معنی ممکن است حضرت در میان مردم باشند ولی آنان، حضرت را نبینند.
ب) غیبت شخصیّت: بدین معنی که شخصیّت و مقام حضرت مخفی و ناشناخته است نه اینکه جسم ایشان مخفی باشد. بنابراین معنی ممکن است حضرت در میان گروهی قرار گیرد و آنان حضرت را (جسم و بدن ایشان) را ببینند ولی نشناسند و ندانند که این شخص همان امام مهدی (علیه السلام) هست.
در هر دو معنی، مخفی و پنهان بودن لحاظ شده است، اما غیبت حضرت کدام مورد است؟
در روایاتی که پیرامون غیبت امام مهدی (علیه السلام) از ائمه معصومین (علیهم السلام) نقل شده به هر دو معنی اشاره شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
غیبت شخص؛ از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است: «لَایُرَى جِسْمُهُ وَ لَایُسَمِّی بِاسْمِه؛ جسمش دیده نمیشود و نامش برده نمیشود.» (کمال الدین، ج2،ب35، ح2) شبیه به این روایت، روایت دیگری است که از امام هادی (علیه السلام) نقل شده: «إِنَّکُمْ لَاتَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَایَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِه؛ به درستی که شما نمیبینید شخص او را و روا نیست بر شما او را به نامش یاد کنید.» (اصول کافی، ج1، ص328و332،ح13وح1) این دو روایت معنای روشن و آشکاری دارد و نیاز به توضیح پیرامون آنها نیست.
غیبت شخصیت؛ سدیر صیرفی میگوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) میگوید: «إِنَّ فِی الْقَائِمِ شَبَهٌ مِنْ یُوسُفَ. قُلْتُ: کَأَنَّکَ تَذْکُرُ خَبَرَهُ أَوْ غَیْبَتَهُ؟ فَقَالَ: لِی مَا تُنْکِرُ مِنْ ذَلِکَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِیرِ، إِنَّ إِخْوَةَ یُوسُفَ کَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِیَاءَ تَاجَرُوا یُوسُفَ وَ بَایَعُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ لَهُمْ أَنَا یُوسُفُ، فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ یُرِیدُ أَنْ یَسْتُرَ حُجَّتَهُ.... فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِیُوسُفَ أَنْ یَکُونَ یَسِیرُ فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ حَتَّى یَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ بِنَفْسِهِ کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ حَتَّى قَالَ لَهُمْ «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی»؛ به درستی که در قائم شباهتی از یوسف وجود دارد. گفتم: گویا از حیرت یا غیبت یاد میکنید؟ فرمود: این امت همانند خوک چگونه آن را انکار میکنند؟ برادران یوسف اسباط و اولاد پیامران بودند، با یوسف تجارت کردند و او را فروختند (عبارت نعمانی دارد: «دَخَلوا عَلیه فَکَلّمُوهُ وَ خاطَبُوهُ وَ تاجَروُهُ وَ راوَدوُه.» براو وارد شدند و با او سخن گفتند و گفتگو کردند و با وی تجارت کرده و آمد و شد داشتند) در حالیکه آنها برادران او بودند و او هم برادر آنها بود، او را نشناختند تا آنکه به آنها گفت: «من یوسف هستم».پس چگونه این است انکار میکنند که خدای تعالی در وقتی از اوقات اراده فرماید که حجتش را مستور کند؟... پس چگونه انکار میکنند که خدای متعال با حجتش همان کند که با یوسف کرد؟ او در بارازهایشان راه میرود و بر بساط آنها پا مینهد اما آنها او را نمیشناسند تا خدا اجازه دهد که خود را معرفى کند چنانچه به یوسف اجازه داد و به آنها گفت: آیا میدانید در نادانى با یوسف چه کردید؟ گفتند: گویا تو خود یوسف باشى؟! گفت: من یوسفم و این برادر منست.» (کمال الدین، ج2، ب33، ح21ـ غیبت نعمانی، ب10، فصل4، ح4)
در این روایت و روایات دیگری که به همین مضمون و محتوی است غیبت امام مهدی (علیه السلام) به غیبت حضرت یوسف (علیه السلام) تشبیه شده است، و روشن است که حضرت یوسف دیده میشد و بقیه با او صحبت میکردند هر چند وی را نمیشناختند. پس مردم نیز حضرت مهدی (علیه السلام) را میبینند و از محضر ایشان بهره میبرند هر چند او را نمیشناسند.
و در روایتی به دیده شدن ایشان اشاره شده است. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «إن فی صاحب هذا الأمر سنن من الأنبیاء...و أما سنته من یوسف فالستر یجعل الله بینه و بین الخلق حجابا یرونه و لایعرفونه؛ در صاحب این امر سنتهایی از انبیاء وجود دارد... اما سنت او از یوسف مستور و پوشیده بودن است، خداوند بین او و خلق حجابی قرار میدهد، مردم او را میبینند و نمیشناسند.» (کمال الدین، ج2، ب33، ح46)
برخی مانند مرحوم مجلسی در مرآة العقول (ج4، ص42و 47) و ملا صالح مازندرانی در شرح اصول کافی (ج6، ص262) در مقام جمع بین دو دسته روایات بر آمده و معنای دوم را برای غیبت حضرت اختیار کردهاند. در توضیح این مبنی میتوان چنین گفت که: پنهان بودن بدن و جسم حضرت به این صورت که ایشان در بین مردم باشند ولی بدن شریفشان دیده نشود امری معجزهآسا میباشد. معجزه نیز بر خلاف قانون عادی و جاری در طبیعت است. اراده الهی به این قرار دارد که امور، روال عادی و طبیعی خود را طی کند و تغییر این روال عادی (انجام معجزه) باید در حدّ ضرورت باشد و در موارد غیر ضروری انجام معجزه دلیل ندارد. بنابراین وقتی امام میتواند دوران غیبت را در حالت ناشناخته بودن سپری کند و در عین حال میان مردم باشد (همان گونه که روایات نیز به آن اشاره دارند) دلیلی نیست که به قانون معجزه روی آوریم و بخواهیم غیبت را به غیبت بدن و جسم تفسیر کنیم. با توجه به توضیح بالا، منظور از غیبت حضرت، غیبت شخصیت است و روایاتی که از الفاظی مانند «لایُری و لاترون» استفاده شده به «لایعرف و لاتعرفون» (عدم شناخت) تفسیر میشود.
به نظر میآید این جمع چندان قابل قبول نباشد: زیرا اولاً معنای اوّلی غیبت، پنهان بودن از چشم است یعنی بدن دیده نشود در حالیکه دیدن و نشناختن در حقیقت یک نوع جهالت است، ثانیاً در برخی روایات به لفظ ندیدن جسم تصریح شده است «لَایُرَى جِسْمُهُ؛ بدن و شخص او دیده نمیشود»، و تفسیر آن به عدم شناخت چندان مناسب نیست، ثالثاً در برخی روایات از کلمه «فقد» استفاده شده است مثلاً از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «یَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ فَیَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَیَرَاهُمْ وَ لَا یَرَوْنَه؛ مردم امام خود را نیابند، او در موسم حج حاضر میشود پس آنها را میبیند و آنها او را نمیبینند.» (کمال الدین،ج2، ب33، ح34) در روایتی دیگر از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده: «إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِع؛ چون مفقود (غایب) شود پنجمین (امام) از فرزندان هفتمین (امام).» (کمال الدین، ج2، ب34، ح1) در قرآن کریم نیز تعبیر شده «قالوا نَفقِدُ صُواعَ المَلِک؛ گم کردیم پیمانه ملک را.» (یوسف/72) یعنی پیمانه دیده نمیشود، بنابراین عدم رؤیت با عدم شناخت متفاوت است.
با توجه به روایات و مطالب فوق شاید بتوان چنین گفت: برای امام مهدی (علیه السلام) هر دو نوع غیبت قابل تصور است و آن بزرگوار در مواردی دیده نمیشود و در مواردی شناخته نمیشود. و هر دو دسته از روایات با توجه به دسته دیگر ناظر به یک گونه از غیبت حضرت میباشند و نفی صورت دیگر نمیکند، هرچند حالت اولی غیبت، غیبت شخصیت است و در مواردی که لازم باشد غیبت شخص خواهد بود (تا اشکال معجزه نیز حل شود).
البته برخی دو نوع غیبت را به دو مرحله ابتدای غیبت و دوران بعد تفسیر کردهاند که این توجیه نیز کامل نیست.
* پیشینه غیبت
خداوند سبحان جهان هستی را بر اساس نظامی بدیع و نظمی شگرف ایجاد نمود و برای هر یک از گونههای مختلف موجودات، هدفی متناسب با حقیقت وجودی آنان و مسیری هماهنگ با ساختار خلقت آنان پیریزی کرد. هر یک از افراد جامعه انسانی نیز مانند سایر انواع گوناگون مخلوقات، با شناختی که از مسیر زندگی خویش دارند در آن گام نهاده و به پیش میروند. در این میان، آنچه غیر قابل باور به نظر میرسد این است که برای یکی از افراد، حوادثی رقم بخورد و شکل زندگی او با دیگران متفاوت شود. به عبارت دیگر انسانها، از نظر روانی، هنگام روبرو شدن با چیزی که برایشان تازهگی دارد و به خاطر پیچیده بودنش نمیتوانند به روشنی آن را درک کنند، و یا نسبت به امری که برخلاف حالت طبیعی اتفاق بیفتد، حالت تدافعی میگیرند و به راحتی آن را نمیپذیرند. غیبت فردی که راهبر و هادی انسانها بوده و مردمان برای حرکت تکاملی خود به او وابستهاند، از اموری است که برخلاف زندگی عادی یک انسان راهنما میباشد و لذا بعید شمرده شده و مورد انکار واقع میشود. توجّه به پیشینه غیبت و تحقّق آن برای برخی از پیامبران گذشته (سلام الله علیهم) باعث میشود به درستی با مسئله غیبت امام مهدی (علیه السلام) روبرو شده و آن را پذیرفت.
مرحوم شیخ صدوق ره از علمای طراز اول شیعه که عصر غیبت صغرا و اوایل غیبت کبرا میزیسته است در مقدمه کتاب «کمال الدین و تمام النعمه میگوید: مؤلّف این کتاب، شیخ ابو جعفر محمّد بن علیّ بن حسین بن موسى بن- بابویه قمّى گوید: انگیزه من در تألیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علیّ بن موسى الرّضا- صلوات اللَّه علیه- برآورده شد (پس از زیارت) به نیشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزیدم، و دیدم بیشتر شیعیانى که به نزد من آمد و شد مىکردند در امر غیبت حیرانند و در باره امام قائم (علیه السّلام) شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأى و قیاس روى آوردهاند. پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم و ائمّه اطهار (صلوات اللَّه علیهم) تلاش خود را در ارشاد ایشان بکار بستم تا آنها را به حقّ و صواب دلالت کنم.
تا اینکه شیخى از اهل فضل و علم و شرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد. من به جهت آنکه وى دیندار و خوش فکر و راستکردار بود، از دیر زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم، و او شیخ نجم الدّین محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علىّ بن صلت رضى اللَّه عنه بود و پدرم از جدّ او محمّد بن احمد بن علیّ بن صلت روایت مىکرد و علم و عمل و زهد و فضلش را مىستود و احمد بن محمّد بن عیسى با آن فضل و جلالتى که داشت، از ابو طالب عبد اللَّه بن صلت قمّى رضى اللَّه عنه روایت مىکرد و باقى بود تا آنکه محمّد بن حسن صفّار او را دیدار کرد و از او روایت نمود.
پس چون خداى تعالى مرا به این شیخ که از این خاندان رفیع بود رسانید او را سپاس گفتم که دیدارش را نصیبم ساخت و به برادریش گرامیم داشت و دوستى و صفایش را به من ارزانى فرمود. یک روز که برایم سخن مىگفت، کلامى از یکى از فلاسفه و منطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم علیه السّلام حیران ساخته بود و به واسطه طول غیبتش و انقطاع اخبارش او را به شکّ و تردید انداخته بود. پس من فصولى در اثبات وجود آن حضرت (علیه السّلام) بیان کرده و اخبارى از پیامبر اکرم و ائمّه اطهار صلوات الله علیهم) در غیبت آن امام، روایت کردم، و او بدان اخبار آرامش یافت و شکّ و تردید و شبهه را از قلب او زایل ساخت و احادیث صحیحى را که از من فرا گرفت به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من درخواست کرد که در این موضوع کتابى برایش تألیف کنم. من نیز درخواست او را پذیرفتم و به او وعده دادم که هر گاه خداوند وسایل مراجعتم را به محلّ استقرار و وطنم- شهر رى- فراهم کند به گردآورى آنچه خواسته است اقدام نمایم. در این میان، شبى در باره آنچه در شهر رى بازگذاشته بودم از خانواده و فرزندان و برادران و نعمتها اندیشه مىکردم که ناگاه خواب بر من غلبه کرد و در خواب دیدم گویا در مکّه هستم و به گرد بیت اللَّه الحرام طواف مىکنم و در شوط هفتم به حجر الأسود رسیدم آن را استلام کرده و بوسیده این دعا را مىخواندم: أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاة؛ این امانت من است که آن را تأدیه مىکنم و پیمان من است که آن را تعاهد مىکنم تا به اداى آن گواهى دهى.
آنگاه مولایمان صاحب الزّمان- صلوات اللَّه علیه- را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است و من با دلى مشغول و حالى پریشان به ایشان نزدیک شدم، آن حضرت در چهره من نگریست و راز درونم را دانست. بر او سلام کردم و او پاسخم را داد. سپس فرمود: چرا در باب غیبت کتابى تألیف نمىکنى تا اندوهت را زایل سازد؟ عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! درباره غیبت چیزهائى تالیف کردهام. فرمود نه به آن طریق، اکنون تو را امر مىکنم که در باره غیبت کتابى تألیف کنى و غیبت انبیاء را در آن بازگوئى، آنگاه آن حضرت- صلوات اللَّه علیه- گذشت. من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکوه نمودن پرداختم و چون صبح دمید به تألیف این کتاب آغاز کردم تا امر ولىّ و حجّت خدا را امتثال کرده باشم در حالى که از خداى- تعالى- کمک مىخواهم و بر او توکّل مىکنم و از تقصیرات خود آمرزش مىخواهم و توفیق من به واسطه اوست، بر او توکّل مىکنم و به سوى او بازمىگردم.
اکنون به چند نمونه از غیبت انبیاء گذشته (از همین کتاب) اشاره میکنیم:
حضرت ادریس؛ ابراهیم بن أبى البلاد از پدرش از امام محمّد باقر (علیه السّلام) چنین روایت کند. گوید: آغاز نبوّت ادریس (علیه السّلام) آن بود که در زمان او پادشاه جبّارى حکومت مىکرد و روزى سوار بر مرکب شد و در یکى از گردشگاههایش زمین سرسبز و خرّمى را دید که متعلّق به یک مؤمن تارک دنیایى بود و از آن خوشش آمد و از وزیرانش پرسید: این زمین از آن کیست؟ گفتند: متعلّق به بنده مؤمنى از بندگان پادشاه است، فلان شخص تارک دنیا. او را فرا خواند و بدو گفت: این زمین را به من پیشکش کن و او گفت: عیال من از تو بدان نیازمندتر است. گفت قیمت آن را مشخّص کن تا بهاى آن را بپردازم و او پاسخ داد نه آن را پیشکش مىکنم و نه مىفروشم از این کار منصرف شو. پادشاه از این سخن بر آشفت و غمگین و اندیشناک به نزد خانواده خود برگشت و او را زنى بود از طایفه ازارقه یا کبود چشمان که مورد پسندش بود و در گرفتاریها با او مشورت مىکرد. چون در جاى خود قرار گرفت به دنبال آن زن فرستاد تا در باره گستاخى مالک آن زمین با او مشورت کند و آن زن آمد و چهره پادشاه را غضبناک دید و گفت: پادشاها! چه ناگوارى رخ داده که خشم از رخسارت نمایان است؟ بازگو پیش از آنکه اقدامى از شما سر زند و شاه داستان زمین و گفتگوى فیما بین را باز گفت. آن زن گفت: اى پادشاه این کار براى کسى مهمّ است که قدرت تغییر و انتقام را نداشته باشد و اگر دوست نمىدارى که او را بىدلیل بکشى، من این کار را عهدهدار مىشوم و زمین را با دلیل در اختیار تو قرار خواهم داد و آن دلیل نزد مردم مملکت، در بردارنده عذر تو خواهد بود. شاه گفت: آن چیست؟ زن گفت: گروهى از یاران ازارقه خود را به نزد او مىفرستم تا او را به نزد تو آورند و علیه او گواهى دهند که از دین تو بیزارى جسته و قتل و اخذ املاکش بر تو رواست. گفت: آن کار را انجام بده.
راوى گوید: و آن زن را یارانى از ازارقه بود که بر دین او بودند و قتل مؤمنان تارک دنیا را جایز مىدانستند و به دنبال ایشان فرستاد و به نزد او آمدند و به آنها دستور داد که علیه فلان شخص رافضى نزد پادشاه گواهى دهند که از دین پادشاه برگشته است و آنها هم گواهى دادند و او را کشت و زمینش را تصاحب کرد. در این هنگام خداى تعالى خشمگین گردید و به ادریس وحى کرد که به نزد این بنده جبّارم برو و به او بگو: آیا به این راضى نشدى که بنده مؤمنم را کشتى؟ زمین او را هم در اختیار خود در آوردى و خانواده او را محتاج و گرسنه ساختى! بدان به عزّت خود سوگند که در آخرت از تو انتقام کشم و در دنیا پادشاهى را از تو سلب کنم و شهرت را ویران سازم و عزّتت را به ذلّت مبدّل کنم و بدن آن زنت را خوراک سگان سازم که اى بدبخت! حلم من ترا فریفته است. ادریس با رسالت پروردگارش به نزد او آمد در حالى که بر تختش نشسته بود و یارانش به گردش حلقه زده بودند و گفت: اى جبّار! من رسول الهى به جانب تو هستم و او خطاب به تو مىفرماید: آیا به این راضى نشدى که بنده مؤمنم را کشتى؟ زمین او را هم در اختیار خود در آوردى و خانواده او را محتاج و گرسنه ساختى! بدان به عزّت خود سوگند که در آخرت از تو انتقام مىکشم و در دنیا پادشاهى را از تو گرفته و شهرت را ویران مىسازم و عزّتت را به ذلّت مبدّل کرده و بدن آن زنت را خوراک سگان سازم.
آن پادشاه ستمکار گفت: اى ادریس! از نزد من بیرون رو و خودت را بر من مقدّم مدار. سپس زنش را خواست و سخنان ادریس را به اطّلاع او رسانید آن زن گفت: رسالت خداى ادریس ترا به هراس نیفکند، من کسى را مىفرستم تا او را بکشد و رسالت خدایش و آنچه که براى تو آورده باطل شود، شاه گفت: اقدام کن. و ادریس نیز یارانى از مؤمنان تارک دنیا داشت که با وى انجمن مىکردند و با یک دیگر مؤانست داشتند. زن آن جبّار چهل تن از ازارقه را به نزد ادریس فرستاد تا او را بکشند و آنها به انجمنى که او با یاران خود مىنشست رفتند و او را نیافتند و برگشتند، یاران ادریس آنها را دیده و احساس کرده که آنها آمدند تا او را بکشند و در جستجوى وى برآمده و او را یافته و گفتند: اى ادریس! مواظب خودت باش که این جبّار قاتل تو است، امروز چهل تن از ازارقه را فرستاده بود تا ترا بکشند، از این شهر بگریز! و ادریس نیز همان روز با چند نفر از یارانش از آن شهر کناره گرفت و سحرگاه با پروردگارش به مناجات برخاسته و گفت: اى خداى من مرا به نزد این جبّار فرستادى و من نیز ابلاغ کلام ترا کردم و او مرا به قتل تهدید کرده است و اگر به من دسترسى پیدا کند مرا خواهد کشت. خداى تعالى وحى فرمود که از او دورى کن و از قریهاش بیرون شو مرا با او واگذار که به عزّتم سوگند که فرمانم را در باره او جارى سازم و کار تو و رسالت ترا در باره او انجام خواهم داد.
حضرت صالح؛ زید شحّام از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرد که فرمود: صالح زمانى از میان قوم خود غیبت کرد و روزى که غایب شد مردى کامل و خوش اندام و انبوه ریش و لاغر میان و سبک گونه و در میان مردان متوسّط القامه بود و چون نزد قومش برگشت او را از صورتش نشناختند، به سوى قومش برگشت در حالى که مردم سه دسته بودند: منکرانى که هرگز برنگشتند؛ کسانى که اهل شکّ و تردید بودند؛ و دیگرانى که اهل ایمان و یقین بودند.... همانا مثل قائم مثل صالح (علیهما السّلام) است.
حضرت یوسف؛ سدیر از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرد که فرمود: در قائم سنّتى از یوسف است، گفتم: گویا خبر او یا غیبت او را ذکر مىکنید؟ فرمود: این مردم خوک صفت منکر نیستند که برادران یوسف اسباط و اولاد پیامبران بودند، با یوسف که برادرشان بود و آنها هم برادر وى بودند تجارت کرده و داد و ستد نمودند و وى را نشناختند تا آنگاه که گفت: من یوسفم و این هم برادر من است! پس چرا منکر مىشوند که خداى تعالى در روزگارى بخواهد حجّتش را از آنها پنهان کند؟ یوسف روزى پادشاه مصر بود و بین او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خداى تعالى مىخواست که مکان وى را به او بنمایاند مىتوانست، به خدا سوگند وقتى به یعقوب و فرزندانش مژده رسید، نه روزه خودشان را به مصر رسانیدند، چرا این مردم منکرند که خداى تعالى با حجّت خود همان کند که با یوسف کرد؟ در بین ایشان گردش کند و در بازارهاى آنها راه رود و بر بساط آنها پا نهد و آنها او را نشناسند تا آنگاه که خداى تعالى به او اذن دهد که خود را به آنها معرّفى سازد همان گونه که به یوسف اذن داد آنگاه که به ایشان گفت: آیا مىدانید آنگاه که نادان بودید چه بر سر یوسف و برادرش آوردید؟ گفتند: آیا تو خودت یوسف نیستى؟ گفت: من یوسفم و این هم برادر من است!»
حضرت موسی؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) از رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) روایت کرد که فرمود: وقتى وفات یوسف (علیه السّلام) فرا رسید شیعیان و خاندان خود را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و سپس به آنها گفت: سختى شدیدى به آنها خواهد رسید که در آن مردانشان را بکشند و شکم زنان باردارشان را پاره کنند و کودکانشان را سر ببرند تا آنگاه که خداوند حقّ را در قائم که از فرزندان لاوى بن یعقوب است ظاهر سازد و او مردى گندمگون و بلند قامت است و صفات او را بر شمرد، پس ایشان به آن وصیّت متمسّک شدند و غیبت و شدّت بر بنى اسرائیل واقع شد و آنها مدّت چهار صد سال منتظر قیام قائم بودند تا آنکه ولادت او را بشارت دادند و علامات ظهورش را مشاهده کردند و سختى آنها شدّت یافت و با سنگ و چوب به ایشان حمله کردند و فقیهى که به احادیث او آرامش مىیافتند تحت تعقیب قرار گرفت و او مخفى شد و با او نامهنگارى کردند و گفتند: ما در گرفتاریها به کلام تو آرامش مىیافتیم، پس آن فقیه ایشان را به بیابانها برد و نشست و با آنها حدیث قائم و صفات او و نزدیکى ظهور او را مىگفت و آن شب شبى مهتاب بود و در این میانه موسى علیه السّلام در آمد و در این هنگام او نوجوان بود و از سراى فرعون به پشت گردشگاه آمد و از موکب خود کناره گرفت و در حالى که سوار بر قاطرى بود و طیلسان خزى بر دوش داشت به نزد ایشان آمد، چون آن فقیه او را بدید، از صفاتش او را شناخت، برخاست و بر قدوم او افتاد و بر آن بوسه داد و گفت: سپاس خدایى را که مرا از دنیا نبرد تا آنکه تو را به من نشان داد و چون پیروانش چنین دیدند دانستند که او صاحب ایشان است و به شکرانه خداى تعالى بر زمین افتادند و موسى علیه السّلام جز این نگفت که امیدوارم خداوند در فرج شما تعجیل کند و بعد از آن غایب شد و به شهر مدین رفت و آن سالیان را نزد شعیب مقام کرد و این غیبت دوم از غیبت اوّلى بر آنها سختتر بود.
أبى بصیر از امام باقر (علیه السّلام) روایت کرده که حضرت فرمود: موسى قیام نکرد مگر آنکه پنجاه دروغگو در بنى اسرائیل ظاهر شدند و همه مدّعى بودند که موسى بن عمرانند.
* مراحل غیبت
برای امام مهدی (علیه السلام) دو غیبت مطرح شده است: کوتاه مدّت (صغرا)، بلند مدّت (کبرا)، که لازم است در این زمینه توضیح داده شود.
با توجّه به این که برخورد نامناسب مردم با حقیقت امامت و ولایت ائمه اهل بیت (سلام الله علیهم)، غیبت امام مهدی (علیه السلام) را امری اجتناب ناپذیر مینمود، و پیشوایان بزرگوار و معصوم نیز بر اساس علم الهی، از این رویداد تلخ آگاه بودند، از این رو، برای آن که مردم و شیعیان بتوانند به درستی با این واقعه روبرو شده و آن را تحمّل کنند، از راهکارهای متعددی استفاده کردند:
1- با بیان روایات و اخبار، مردم را از این رخداد آگاه نمودند. موضوع ولادت مخفیانه و غیبت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) بخش زیادی از روایات مربوط با امام مهدی (سلام الله علیه) و مباحث مرتبط با ایشان را به خود اختصاص داده است. و نکته لطیف این است که از همه ائمه معصومین (سلام الله علیهم) در مورد غیبت، روایت صادر شده است. مرحوم شیخ صدوق در کتاب خویش (کمال الدین و تمام النعمه) که پیرامون غیبت تألیف شده به این اخبار اشاره کرده و احادیث هر یک از آن بزرگواران را در ابوابی جداگانه ذکر کرده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
پیامبر اکرم؛ طُوبَى لِمَنْ أَدْرَکَ قَائِمَ أَهْلِ بَیْتِی وَ هُوَ یَأْتَمُّ بِهِ فِی غَیْبَتِهِ قَبْلَ قِیَامِهِ وَ یَتَوَلَّى أَوْلِیَاءَهُ وَ یُعَادِی أَعْدَاءَهُ ذَلِکَ مِنْ رُفَقَائِی وَ ذَوِی مَوَدَّتِی وَ أَکْرَمُ أُمَّتِی عَلَیَّ یَوْمَ الْقِیَامَة؛ خوشا بکسى که قائم اهل بیتم را درک کند و در غیبت او پیش از ظهور بامامت او معتقد باشد با دوستانش دوست باشد و با دشمنانش دشمن او در روز قیامت از رفقاى من طرف دوستى من و اکرم امت من است. (باب25، ح2)
امیرالمؤمنین امام علی؛ لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَةٌ أَمَدُهَا طَوِیلٌ کَأَنِّی بِالشِّیعَةِ یَجُولُونَ جَوَلَانَ النَّعَمِ فِی غَیْبَتِهِ یَطْلُبُونَ الْمَرْعَى فَلَا یَجِدُونَهُ أَلَا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ وَ لَمْ یَقْسُ قَلْبُهُ لِطُولِ أَمَدِ غَیْبَةِ إِمَامِهِ فَهُوَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَة؛ براى قائم ما غیبتى است که مدّتش طولانى است، گویا شیعه را در دوران غیبت او مىبینم که جولان مىدهد مانند جولان چهارپایان، چراگاه را مىجویند امّا آن را نمىیابند، بدانید هر که در آن دوران در دینش استوار باشد و قلبش به واسطه طول غیبت امامش سخت نشود او در روز قیامت هم درجه من است. (باب26، ح14)
امام حسن مجتبی؛ لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ دَخَلَ عَلَیْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَیْعَتِهِ. فَقَالَ (علیه السلام): وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ؟ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ، أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنَّنِی إِمَامُکُمْ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ عَلَیَّ؟ قَالُوا: بَلَى. قَالَ: أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ کَانَ ذَلِکَ سَخَطاً لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ إِذْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی ذَلِکَ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ حِکْمَةً وَ صَوَاباً؟ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یَقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطَاغِیَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یُصَلِّی رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ خَلْفَهُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یُغَیِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذَا خَرَج؛ ابو سعید عقیصا گوید: وقتى امام حسن (علیه السّلام) با معاویه مصالحه کرد، مردم به نزد او آمدند و بعضى از آنها امام را به واسطه بیعتش مورد سرزنش قرار دادند. امام (علیه السّلام) فرمود: واى بر شما، چه مىدانید که چه کردم؟ به خدا سوگند این عمل براى شیعیانم از آنچه که آفتاب بر آن بتابد و غروب کند بهتر است. آیا نمىدانید که من امام مفترض الطّاعه بر شما هستم و به نصّ رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) یکى از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آرى. فرمود: آیا مىدانید که وقتى خضر (علیه السّلام) کشتى را سوراخ کرد و دیوار را بپا داشت و آن جوان را کشت، این اعمال موجب خشم موسى بن عمران (علیه السلام) گردید چون حکمت آنها بر وى پوشیده بود؟ امّا آن اعمال نزد خداى تعالى عین حکمت و صواب بود؟ آیا مىدانید که هیچ یک از ما ائمّه نیست جز آنکه بیعت سرکش زمانش بر گردن اوست مگر قائمى که روح اللَّه عیسى بن مریم (سلام الله علیهم) پشت سر او نماز مىخواند؟ خداوند ولادت او را مخفى مىسازد و شخص او نهان مىشود تا آنگاه که خروج کند بیعت احدى بر گردن او نباشد. (باب29، ح2)
امام حسین؛ مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یُحْیِی اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ یُظْهِرُ بِهِ دِیْنَ الْحَقِّ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ لَهُ غَیْبَةٌ یَرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَثْبُتُ فِیهَا عَلَى الدِّینِ آخَرُونَ فَیُؤْذَوْنَ وَ یُقَالُ لَهُمْ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِی غَیْبَتِهِ عَلَى الْأَذَى وَ التَّکْذِیبِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّیْفِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ امام حسین علیه السّلام فرمود: از ما خاندان دوازده مهدىّ خواهد بود که اوّلین آنها امیر المؤمنین علیّ بن أبى طالب است و آخرین آنها نهمین از فرزندان من است و او امام قائم به حقّ است و خداى تعالى زمین را به واسطه او پس از موت زنده کند و دین حقّ را به دست او بر همه ادیان چیره نماید گرچه مشرکان را ناخوش آید، او را غیبتى است که اقوامى در آن مرتدّ شوند و دیگرانى در آن پابرجا باشند و اذیّت شوند و به آنها بگویند: اگر راست مىگوئید این وعده چه وقت عملى شود؟ بدانید کسى که در دوران غیبت او بر آزار و تکذیب صابر باشد مانند مجاهدى است که با شمشیر پیش روى رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) مجاهده کرده است. (باب30، ح3)
امام سجّاد؛ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ (علیهما السلام)؛ فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی بِالَّذِینَ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ أَوْجَبَ عَلَى عِبَادِهِ الِاقْتِدَاءَ بِهِمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)؟ فَقَالَ لِی: یَا کَنْکَرُ إِنَّ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَئِمَّةً لِلنَّاسِ وَ أَوْجَبَ عَلَیْهِمْ طَاعَتَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ابْنَا عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهم السلام) ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْنَا ثُمَّ سَکَتَ. فَقُلْتُ لَهُ: یَا سَیِّدِی رُوِیَ لَنَا عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ عَلَى عِبَادِهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَکَ؟ قَالَ ابْنِی مُحَمَّدٌ وَ اسْمُهُ فِی التَّوْرَاةِ بَاقِرٌ .....ثُمَّ تَمْتَدُّ الْغَیْبَةُ بِوَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الثَّانِی عَشَرَ مِنْ أَوْصِیَاءِ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ. یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّیْفِ أُولَئِکَ الْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِیعَتُنَا صِدْقاً وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِرّاً وَ جَهْرا؛ ابو خالد کابلیّ [ملقب به کنکر] گوید: بر مولاى خود امام زین العابدین (علیه السّلام) وارد شدم و بدو گفتم: یا ابن رسول اللَّه! کسانى که خداى تعالى طاعت و مودّتشان را واجب ساخته و اقتداى به آنان را پس از پیامبر اکرم واجب گردانیده است چه کسانى هستند؟ فرمود: اى کنکر! اولى الامرى که خداى تعالى آنها را ائمّه مردم گردانیده و طاعتشان را بر آنها واجب ساخته است عبارتند از: امیر المؤمنین علیّ بن أبى طالب سپس حسن و سپس حسین دو فرزند علیّ بن أبى طالب (سلام الله علیهم) سپس امر به ما منتهى گردید و بعد سخنى نفرمود. گفتم اى سرورم! از امیر المؤمنین علىّ (علیه السّلام) براى ما روایت شده است که: زمین از حجّت خداى تعالى بر بندگانش خالى نمىماند، حجّت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمّد و نام او در تورات باقر است و علم را موشکافانه مىشکافد،....آنگاه غیبت ولىّ خدا طولانى خواهد شد او دوازدهمین از اوصیاى رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و ائمّه پس از اوست. اى ابا خالد! مردم زمان غیبت آن امام که معتقد به امامت و منتظر ظهور او هستند از مردم هر زمانى برترند، زیرا خداى تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا فرموده است که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است، و آنان را در آن زمان به مانند مجاهدین پیش روى رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) که با شمشیر به جهاد برخاستهاند قرار داده است، آنان مخلصان حقیقى و شیعیان راستین ما و داعیان به دین خداى تعالى در نهان و آشکارند. (باب31، ح2)
امام باقر؛ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ فَیَا طُوبَى لِلثَّابِتِینَ عَلَى أَمْرِنَا فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ إِنَّ أَدْنَى مَا یَکُونُ لَهُمْ مِنَ الثَّوَابِ أَنْ یُنَادِیَهُمُ الْبَارِئُ جَلَّ جَلَالُهُ فَیَقُولَ عِبَادِی وَ إِمَائِی آمَنْتُمْ بِسِرِّی وَ صَدَّقْتُمْ بِغَیْبِی فَأَبْشِرُوا بِحُسْنِ الثَّوَابِ مِنِّی فَأَنْتُمْ عِبَادِی وَ إِمَائِی حَقّاً مِنْکُمْ أَتَقَبَّلُ وَ عَنْکُمْ أَعْفُو وَ لَکُمْ أَغْفِرُ وَ بِکُمْ أَسْقِی عِبَادِیَ الْغَیْثَ وَ أَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ وَ لَوْلَاکُمْ لَأَنْزَلْتُ عَلَیْهِمْ عَذَابِی؛ جابر جعفیّ از امام باقر (علیه السّلام) روایت کند که فرمود: زمانى بر مردم آید که امامشان غیبت کند و خوشا بر کسانى که در آن زمان بر امر ما ثابت بمانند، کمترین ثوابى که براى آنها خواهد بود این است که بارى تعالى به آنها ندا کرده و فرماید: اى بندگان! به نهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید، پس به ثواب نیکوى خود شما را مژده مىدهم، و شما بندگان حقیقى من هستید، از شما مىپذیرم و از شما در مىگذرم و براى شما مىبخشم و به واسطه شما باران بر بندگانم مىبارم و بلا را از آنها بگردانم، و اگر شما نبودید بر آنها عذاب مىفرستادم. (باب32، ح15)
امام صادق؛ طُوبَى لِمَنْ تَمَسَّکَ بِأَمْرِنَا فِی غَیْبَةِ قَائِمِنَا فَلَمْ یَزِغْ قَلْبُهُ بَعْدَ الْهِدَایَةِ. فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا طُوبَى؟ قَالَ: شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِی دَارِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) وَ لَیْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِی دَارِهِ غُصْنٌ مِنْ أَغْصَانِهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب»؛ امام صادق جعفر بن محمد (علیهما السلام) فرمود: طوبى براى کسى که در حال غیبت قائم ما به امر او بچسبد و پس از هدایت دلش برنگردد. به او عرض کردم: قربانت طوبى چیست؟ فرمود: درختى است در بهشت که ریشه آن در خانه على بن ابى طالب (علیهما السلام) است و مؤمنى نباشد جز آنکه شاخهاى از آن در خانهاش باشد، این است گفته خداى عز و جل: براى ایشان است طوبى و سرانجام نیک. (رعد/ 29) (باب33، ح55)
امام کاظم؛ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْتَ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ؟ فَقَالَ: أَنَا الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ لَکِنَّ الْقَائِمَ الَّذِی یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِی لَهُ غَیْبَةٌ یَطُولُ أَمَدُهَا خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ یَرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَثْبُتُ فِیهَا آخَرُونَ. ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): طُوبَى لِشِیعَتِنَا الْمُتَمَسِّکِینَ بِحَبْلِنَا فِی غَیْبَةِ قَائِمِنَا الثَّابِتِینَ عَلَى مُوَالاتِنَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا أُولَئِکَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوا بِنَا أَئِمَّةً وَ رَضِینَا بِهِمْ شِیعَةً فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبَى لَهُمْ وَ هُمْ وَ اللَّهِ مَعَنَا فِی دَرَجَاتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَة؛ یونس بن عبد الرّحمن گوید: بر موسى بن جعفر (سلام الله علیهما) وارد شدم و گفتم: اى فرزند رسول خدا! آیا شما قائم به حقّ هستید؟ فرمود: من قائم به حقّ هستم و لیکن قائمى که زمین را از دشمنان خدا پاک سازد و آن را از عدل و داد آکنده سازد همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد او پنجمین از فرزندان من است و او را غیبتى طولانى است زیرا بر نفس خود مىهراسد و اقوامى در آن غیبت مرتدّ شده و اقوامى دیگر در آن ثابت قدم خواهند بود. سپس فرمود: خوشا بر احوال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به رشته ما متمسّک هستند و بر دوستى ما و بیزارى از دشمنان ما ثابت قدم هستند، آنها از ما و ما از آنهائیم، آنها ما را به امامت و ما نیز آنان را به عنوان شیعیان پذیرفتهایم پس خوشا بر احوال آنها و خوشا بر احوال آنها بخدا سوگند آنان در روز قیامت هم درجه ما هستند. (باب34، ح5)
امام رضا؛ قِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؟ قَالَ (سلام الله علیه): الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی ابْنُ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ یُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ یُقَدِّسُهَا مِنْ کُلِّ ظُلْمٍ وَ هُوَ الَّذِی یَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلَادَتِهِ وَ هُوَ صَاحِبُ الْغَیْبَةِ قَبْلَ خُرُوجِهِ فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِه؛ به ایشان گفته شد: اى فرزند رسول خدا! قائم شما اهل بیت کیست؟ فرمود: چهارمین از فرزندان من، فرزند سرور کنیزان، خداوند به واسطه وى زمین را از هر ستمى پاک گرداند و از هر ظلمى منزّه سازد و او کسى است که مردم در ولادتش شکّ کنند و او کسى است که پیش از خروجش غیبت کند و آنگاه که خروج کند زمین به نورش روشن گردد. (باب35، ح5)
امام جواد؛ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى (سلام الله علیهم): إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ الْقَائِمَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ الَّذِی یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. فَقَالَ (علیه السلام): یَا أَبَا الْقَاسِمِ مَا مِنَّا إِلَّا وَ هُوَ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هَادٍ إِلَى دِینِ اللَّهِ وَ لَکِنَّ الْقَائِمَ الَّذِی یُطَهِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْکُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ یَمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً هُوَ الَّذِی تَخْفَى عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ وَ یَحْرُمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ وَ هُوَ سَمِیُّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ کَنِیُّهُ وَ هُوَ الَّذِی تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ وَ یَذِلُّ لَهُ کُلُّ صَعْبٍ وَ یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَقَاصِی الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «أیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر» (بقره/148)؛ عبد العظیم حسنىّ گوید: به امام جواد (علیه السّلام) گفتم: امیدوارم شما قائم اهل بیت محمّد باشید، کسى که زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که آکنده از ظلم و جور شده باشد. فرمود: اى أبو القاسم! هیچ یک از ما نیست جز آنکه قائم به امر خداى تعالى و هادى به دین الهى است، امّا قائمى که خداى تعالى به توسّط او زمین را از اهل کفر و انکار پاک سازد و آن را پر از عدل و داد نماید کسى است که ولادتش بر مردم پوشیده و شخصش از ایشان نهان و بردن نامش حرام است، و او هم نام و هم کنیه رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) است و او کسى است که زمین برایش در پیچیده شود و هر دشوارى برایش هموار گردد و از اصحابش سیصد و سیزده تن به تعداد اصحاب بدر از دورترین نقاط زمین به گرد او فراهم آیند و این همان قول خداى تعالى است که فرمود: أیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر. (باب36،ح2)
امام هادی؛ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی ابْنِیَ الْحَسَنُ فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟ فَقُلْتُ: وَ لِمَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ؟ فَقَالَ: لِأَنَّکُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ. قُلْتُ: فَکَیْفَ نَذْکُرُه؟ُ قَالَ: قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ داود بن قاسم گوید: از امام هادى (علیه السّلام) شنیدم که مىفرمود: جانشین پس از من فرزندم حسن است و شما با جانشین پس از جانشین من چگونه خواهید بود؟ گفتم: فداى شما شوم براى چه؟ فرمود: زیرا شما شخص او را نمىبینید و بردن نام او بر شما روا نباشد. گفتم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود: بگوئید: حجّة آل محمّد (صلوات الله علیهم). (باب37، ح5)
امام حسن عسکری؛ أَبُو عَلِیِّ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ یَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الْخَبَرِ الَّذِی رُوِیَ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) أَنَّ الْأَرْضَ لَاتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً؟ فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ هَذَا حَقٌّ کَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ. فَقِیلَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَکَ؟ فَقَالَ: ابْنِی مُحَمَّدٌ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِی مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً أَمَا إِنَّ لَهُ غَیْبَةً یَحَارُ فِیهَا الْجَاهِلُونَ وَ یَهْلِکُ فِیهَا الْمُبْطِلُونَ وَ یَکْذِبُ فِیهَا الْوَقَّاتُون؛ ابوعلىّ بن همّام گوید: از محمّد بن عثمان عمرىّ قدّس اللَّه روحه شنیدم که مىگفت: از پدرم شنیدم که مىگفت: من نزد امام عسکرىّ (علیه السّلام) بودم که از آن حضرت از خبرى که از پدران بزرگوارش روایت شده است پرسش کردند که زمین از حجّت الهى بر خلایق تا روز قیامت خالى نمىماند و کسى که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیّت درگذشته است؟ فرمود: این حقّ است همچنان که روز روشن حقّ است. گفتند: اى فرزند رسول خدا حجّت و امام پس از شما چه کسی است؟ فرمود: فرزندم محمّد، او امام و حجّت پس از من است، کسى که بمیرد و او را نشناسد به مرگ جاهلیّت درگذشته است، آگاه باشید که براى او غیبتى است که نادانان در آن سرگردان شوند و مبطلان در آن هلاک گردند و کسانى که براى آن وقت معیّن کنند دروغ گویند. (باب38، ح9)
2- از زمان امام هادی (سلام الله علیه) ارتباط مستقیم مردم با امام کمتر شد، به گونهای که امام در مواردی از پشت پرده با مردم صحبت میکردند تا آنان به ندیدن امام عادت کنند. البته علّت اصلی کمرنگ شدن ارتباط، سختگیری و ایجاد محدودیّت حکومت ستمگر عباسی بود، ولی ائمه از این محدودیّت برای آمادگی مردم برای دوران غیبت استفاده کردند. «مسعودی» در «اثبات الوصیه» میگوید: «امام هادی (علیه السلام) از بسیاری از موالیان خود، به جز معدودی از خواص، دوری میگزید، و زمانی که امر امامت به امام حسن عسکری (علیه السلام) منتهی شد، آن حضرت از پس پرده با خواص و غیر آنان سخن میگفت، مگر در اوقاتی که به قصد خانه سلطان سوار بر مرکب میشد.» (اثبات الوصیة، ص262؛ تاریخ الغیبة الصغری، ص222)
3- نهاد وکالت یکی دیگر از راهکارهایی بود که مورد توجّه ائمه بزرگوار (علیهم السلام) قرار گرفت. از زمان امام باقر و امام صادق (سلام الله علیهما) و به دنبال گسترده شدن مملکت اسلامی، وجود نهاد وکالت امری اجتناب ناپذیر بود، زیرا مردم از طرفی به راهنمایی امام در مسائل دینی و امور مالی نیازمند بودند و از طرف دیگر برای عموم آنان حضور در مدینه و مراجعه مستقیم به امام (علیه السلام) مقدور نبود. با تأسیس این نهاد و وجود وکیلان امام در مناطق مختلف، امکان ارتباط مردم با پیشوایان بزرگوار فراهم شد. (البته با إعمال فشار حکومت، این تشکیلات حالت مخفیانه به خود گرفت) در زمان امام هادی و عسکری (علیهما السلام)، ترغیب مردم به وکلا بیشتر شد به گونهای که وقتی مردم به نزد امام میرفتند، آن بزرگوار مراجعه کنندگان را به نزد وکیل خود هدایت میکردند. ائمه (علیهم السلام) با این شیوه رفتاری خود به مردم یاد میدادند که برای حلّ مسائل خود میتوانند به وکلا اعتماد کرده و نزد آنان بروند.
احمد بن اسحاق بن سعد قمی میگوید: «روزی به محضر امام هادی (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: من گاهی غایب و گاهی حاضرم (یعنی گاهی در اینجا هستم و گاهی در نقطه دوردستی هستم) و نمیتوانم مسایل شرعی خود را از شما بپرسم. و وقتی هم که حاضرم همیشه نمیتوانم به حضور شما برسم. سخن چه کسی را بپذیرم و از چه کسی فرمان ببرم؟ امام فرمود: «این ابوعمرو (عثمان بن سعید عمری) فردی موثق و امین است، او مورد اعتماد و اطمینان من است، آنچه به شما میگوید، از جانب من میگوید و آنچه به شما میرساند از طرف من میرساند.» بعد از آن که امام هادی (علیه السلام) رحلت نمود، در یکی از روزها به نزد فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) شرفیاب شدم و همان سوال را که نزد امام هادی (سلام الله علیه) السلام بیان داشته بودم، از امام عسکری (علیه السلام) پرسیدم. حضرت همان پاسخ امام هادی (علیه السلام) را تکرار نمود و فرمود: «این ابوعمر و (عثمان بن سعید عمری) مورد اعتماد و اطمینان امام پیشین و نیز مورد اطمینان من در زندگی و پس از مرگ من است. آنچه به شما بگوید از جانب من میگوید و آنچه به شما برساند از جانب من میرساند.» (غیبت طوسی، ص354)
شیخ طوسی مینویسد: «عثمان بن سعید عمری»، به دستور حضرت عسکری (علیه السلام) اموالی را که جمعی از شیعیان «یمن» آورده بودند، از آنان تحویل گرفت، و در جواب افرادی که گفتند این اقدام، به اعتبار و احترام وی میافزاید فرموند: «بله، گواه باشید که «عثمان بن سعید عمری» وکیل من است و پسرش «محمد» نیز وکیل پسرم «مهدی» خواهد بود.» (غیبت طوسی، ص 356)
4- استفاده از نایب خاص، آخرین راهکار برای ایجاد آمادگی در مردم برای ورود به عصر غیبت بود. بدین معنا که با رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) در سال 260 ه ق و آغاز امامت امام مهدی (علیه السلام) و شروع غیبت ایشان، چهار نفر از بزرگان شیعه یکی پس از دیگری به عنوان نایب خاص امام زمان معرفی شدند و به مدت 70 سال رابط بین امام و مردم بودند. به کارگیری این شیوه که در ادامه برقراری نهاد وکالت مورد توجّه واقع میشود این امکان را فراهم میآورد تا شیعیان بتوانند با مرحعیّت نایب امام زمان أنس بگیرند و او را تنها مرجع مستقیم خود را در حلّ مسائل و معارف دانسته و بتوانند با اعتماد به او دوران عدم حضور ظاهری امام را پشت سر بگذارند. از ویژگیهای مهم این دوره نامهنگاری شیعیان به امام و فرمایشات امام به شیعیان (توقیعات) بود که توسط نایب خاص صورت میگرفت.
بنابر آنچه که بیان شد غیبت امام زمان در دو مرحله به اجرا درآمد: 1- غیبت کوتاه مدّت (صغرا) که چهار نفر از بزرگان شیعه از طرف امام (علیه السلام) به عنوان نایب خاص معرفی شده و سرپرستی امور شیعیان را به عهده داشتند؛ 2- غیبت بلند مدّت (کبرا) که عالمان دینی با داشتن شرایطی که امام آنها را بیان فرموده به صورت عام (نه با معرفی خاص) به عنوان نایب امام زمان عهدهدار امور شیعیان هستند.
* فلسفه غیبت
یکی از سؤالاتی که پیرامون غیبت و از همان زمان اعلام وقوع آن، مطرح شده این است که چرا باید امام غایب شوند؟ علت وقوع این حادثه تلخ چیست؟ به نظر میآید بیان علت حقیقی و اصلی غیبت امری دشوار و شاید دور از دسترس باشد. امر غیبت امام زمان (علیه السلام) را به دو صورت میتوان مورد ارزیابی قرار داد:
1- تاریخی؛ وقتی به تاریخ صدر اسلام و حتی قبل از آن مینگریم، به خوبی میبینیم که جبهه کفر و باطل برای مقابله با جبهه حق و نابودی آن، از هیچ اقدامی فروگذاری نکرده و در این راه حتی از کشتن پیشوایان دین نیز ابایی نداشته است. آنان به خوبی میدانستند ادامه حکومت دنیایی و سیطره بر مردم و کسب منافع نامشروع، زمانی امکان پذیر خواهد بود که پیشوایان دین و هادیان حق را از سر راه خود بردارند لذا شهادت ائمه (سلام الله علیهم) در دستور کار خلفای جور قرار گرفت. آنچه وحشت و اضطراب حاکمان خودکامه را بیشتر میکرد، وعده ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشربف) به عنوان منجی و مصلح بود. از این رو خلفای معاصر امام حسن عسکری (علیه السلام) ایشان را به شدت تحت نظر داشتند تا وقتی فرزند ایشان به دنیا میآید، او را در همان ابتدای زندگی به شهادت برسانند. بنابراین بسیار طبیعی است که خداوند آخرین حجت خود را در پرده غیبت قرار دهد تا جان او حفظ شود و در موعد مقرر و زمانی که مردم آمادگی ظهور داشتند ظهور کرده و جهان را پر از عدل و داد نماید.
2- روایی؛ در روایات به علت و حکمتهای متعددی اشاره شده است که باید مورد توجّه قرار گیرند.
غیبت سری از اسرار الهی
در برخی روایات آمده است که غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سری از اسرار الهی است که حکمت آن بر بندگان مخفی و پوشیده بوده و بعد از ظهور حضرت روشن خواهد شد.
ابن عبّاس از رسول خدا (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) روایت کند که فرمود: إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) إِمَامُ أُمَّتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَیْهَا مِنْ بَعْدِی وَ مِنْ وُلْدِهِ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الَّذِی یَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِیراً إِنَّ الثَّابِتِینَ عَلَى الْقَوْلِ بِهِ فِی زَمَانِ غَیْبَتِهِ لَأَعَزُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الْأَحْمَرِ. فَقَامَ إِلَیْهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیُّ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِلْقَائِمِ مِنْ وُلْدِکَ غَیْبَةٌ؟ قَالَ: إِی وَ رَبِّی وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ، یَا جَابِرُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ مَطْوِیٌّ عَنْ عِبَادِ اللَّهِ فَإِیَّاکَ وَ الشَّکَّ فِیهِ فَإِنَّ الشَّکَّ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کُفْر؛ علیّ بن أبى طالب پس از من امام امّت و خلیفه من بر آنها خواهد بود و قائم منتظرى که زمین را پر از عدل و داد نماید همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد از فرزندان اوست، و قسم به خدایى که مرا بشیر و نذیر مبعوث فرمود کسانى که در دوران غیبتش بر اعتقاد بدو ثابت باشند از کبریت احمر کمیابترند، آنگاه جابر بن عبد اللَّه انصارىّ برخاست و پیش آمد و گفت: آیا قائمى که از فرزندان توست غیبت دارد؟ فرمود: به خدا چنین است تا در آن غیبت مؤمنان باز شناخته شده و کافران نابود شوند، اى جابر! این امر از امور الهى و سرّى از اسرار ربوبى و مستور از بندگان خدا است، مبادا در آن شکّ کنى که شکّ در امر خداى تعالى کفر است. (کمال الدین و تمام النعمة، ج1، باب25، ح7)
در روایت دیگر به نقل از عبد اللَّه بن فضل هاشمى آمده که میگوید از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم که مىفرمود: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا یَرْتَابُ فِیهَا کُلُّ مُبْطِلٍ. فَقُلْتُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: لِأَمْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنَا فِی کَشْفِهِ لَکُمْ. قُلْتُ: فَمَا وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی غَیْبَتِهِ؟ قَالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی غَیْبَتِهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی غَیْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ فِی ذَلِکَ لَایَنْکَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ کَمَا لَمْ یَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِیمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ مِنْ خَرْقِ السَّفِینَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا. یَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَیْبٌ مِنْ غَیْبِ اللَّهِ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَکِیمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ کُلَّهَا حِکْمَةٌ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُهَا غَیْرَ مُنْکَشِف؛ براى صاحب الأمر غیبت ناگزیرى است که هر باطلجویى در آن به شکّ مىافتد، گفتم: فداى شما شوم، براى چه؟ فرمود: به خاطر امرى که ما اجازه نداریم آن را هویدا کنیم، گفتم: در آن غیبت چه حکمتى وجود دارد؟ فرمود: حکمت غیبت او همان حکمتى است که در غیبت حجّتهاى الهى پیش از او بوده است و وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنان که وجه حکمت کارهاى خضر (علیه السّلام) از شکستن کشتى و کشتن پسر و بپاداشتن دیوار بر موسى (علیه السّلام) روشن نبود تا آنکه وقت جدایى آنها فرارسید. اى پسر فضل این امر، امرى از امور الهى و سرّى از اسرار خدا و غیبى از غیوب پروردگار است و چون دانستیم که خداى تعالى حکیم است، تصدیق مىکنیم که همه افعال او حکیمانه است اگر چه وجه آن آشکار نباشد. (کمال الدین و تمام النعمة، ج2، باب44، ح11)
برخی از صاحب نظران بر اساس این روایات، علت اصلی غیبت را از اسرار الهی دانسته و بقیه وجوه و موارد را از حکمتها و آثار غیبت برشمردهاند.
حفظ جان امام
در روایات متعددی ذکر شده است که امام مهدی (علیه السلام) در پرده غیبت قرار گرفتند تا جان ایشان حفظ شود. در روایات فراوان، از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که مردی از خاندان من به نام «مهدی» قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون خواهد ساخت. فرمانروایان غاصب و ستمگر عباسی که به خوبی میدانستند حکومت و امامت بر مردم به نصّ پیامبر حقّ ائمه معصومین است و آنان به ناحق بر مسند قدرت تکیه زدهاند، با اطلاّع از این روایات در پی آن بودند که در همان ابتدای ولادت امام مهدی (سلام الله علیه)، ایشان را به قتل برسانند و بقای حکومت خود را تضمین کنند. از این رو، ولادت مخفیانه و سپس غیبت ایشان امری بسیار طبیعی میباشد.
سدیر صیرفی گوید: من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق (علیه السّلام) وارد شدیم و دیدیم که بر خاک نشسته و جبّه خیبرى طوقدار بىگریبان گریبان آستین کوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مرده شیداى جگر سوختهاى مىگریست و اندوه تا وجناتش رسیده و گونههایش دگرگون شده و دیدگانش پر از اشک گردیده است و مىگوید: اى آقاى من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسایش قلبم را از من سلب نموده است. اى آقاى من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدى پیوند داده، و فقدان یکى پس از دیگرى جمع و شمار را نابود کرده است، من دیگر احساس نمىکنم اشکى را که از دیدگانم بر گریبانم روان است و نالهاى را که از مصائب و بلایاى گذشته از سینهام سر مىکشد، جز آنچه را که در برابر دیدگانم مجسّم است و از همه گرفتاریها بزرگتر و جانگدازتر و سختتر و ناآشناتر است، ناملایماتى که با غضب تو در آمیخته و مصائبى که با خشم تو عجین شده است. سدیر گوید: چون امام صادق (علیه السّلام) را در چنین حالى دیدیم از شدّت وله عقل از سرمان پرید و به واسطه آن رخداد هائل و پدیده وحشتناک و از شدّت جزع قلوبمان چاک چاک گردید و پنداشتیم که آن نشانه مکروهى کوبنده و یا مصیبتى از مصائب روزگار است که بر وى نازل شده است. و گفتیم: اى فرزند بهترین خلایق! چشمانت گریان مباد! از چه حادثهاى اشکتان روان و سرشک از دیدگانتان ریزان است؟ و کدام حالتى است که این ماتم را بر شما واجب کرده است؟
امام صادق علیه السّلام نفس عمیقى کشید که بر اثر آن درونش برآمد و هراسش افزون شد و فرمود: واى بر شما صبح امروز در کتاب جفر مىنگریستم و آن کتابى است که مشتمل بر علم منایا و بلایا و مصائب عظیم و علم ما کان و ما یکون تا روز قیامت است، همان کتابى که خداى تعالى آن را به محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) و ائمّه پس از او (علیهم السّلام) اختصاص داده است و در فصولى از آن مىنگریستم، میلاد قائم ما و غیبتش و تأخیر کردن و طول عمرش و بلواى مؤمنان در آن زمان و پیدایش شکوک در قلوب آنها به واسطه طول غیبت و مرتد شدن آنها از دینشان و برکندن رشته اسلام از گردنهایشان که خداى تعالى فرموده است: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» که مقصود از آن ولایت است و پس از آنکه در آن فصول نگریستم رقّتى مرا فرا گرفت و اندوه بر من مستولى شد. گفتیم: اى فرزند رسول خدا! ما را مشرّف و گرامى بدار و در بعضى از آنچه در این باب مىدانى شریک گردان! فرمود: خداى تعالى در قائم ما سه خصلت جارى ساخته که آن خصلتها در سه تن از پیامبران نیز جارى بوده است: مولدش را چون مولد موسى و غیبتش را مانند غیبت عیسى و تأخیر کردنش را مانند تأخیر کردن نوح مقدّر کرده است و بعد از آن عمر عبد صالح یعنى خضر (علیه السّلام) را دلیلى بر عمر او قرار داده است. به آن حضرت گفتیم: اى فرزند رسول خدا! اگر ممکن است وجوه این معانى را براى ما توضیح دهید.
فرمود: امّا تولّد موسى (علیه السّلام)؛ چون فرعون واقف شد که زوال پادشاهى او به دست موسى است، دستور داد که کاهنان را حاضر کنند و آنها وى را از نسب موسى آگاه کردند و گفتند که وى از بنى اسرائیل است و فرعون به کارگزاران خود دستور مىداد که شکم زنان باردار بنى اسرائیل را پاره کنند و حدود بیست و چند هزار نوزاد را کشت امّا نتوانست به کشتن موسى علیه السّلام دست یابد زیرا او در حفظ و حمایت خداى تعالى بود. و بنى امیّه و بنى عبّاس نیز چنیناند، وقتى واقف شدند که زوال پادشاهى آنها و پادشاهى امیران و ستمگران آنها به دست قائم ماست، با ما به دشمنى برخاستند و در قتل آل رسول (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) و نابودى نسل او شمشیر کشیدند به طمع آنکه بر قتل قائم دسترسى پیدا کنند، امّا خداى تعالى امر خود را مکشوف یکى از ظلمه نمىسازد و نور خود را کامل مىکند، گر چه مشرکان را ناخوش آید.... (کمال الدین و تمام النعمة، ج2، باب33، ح51)
اکنون به چند حدیث در این باره اشاره میکنیم:
امام صادق (علیه السلام) از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند که حضرت فرمودند: لَا بُدَّ لِلْغُلَامِ مِنْ غَیْبَةٍ. فَقِیلَ لَهُ: وَ لِمَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: یَخَافُ الْقَتْل؛ آن جوان ناچار میباید غائب شود. عرض کردند: یا رسول اللَّه براى چه غیبت میکند؟ فرمود: میترسد او را بکشند. (بحار الأنوار، ج52، ص90، ح1)
زراره از امام باقر (علیه السلام) نقل میکند: إِنَّ لِلْغُلَامِ غَیْبَةً قَبْلَ ظُهُورِهِ. قُلْتُ: وَ لِمَ؟ قَالَ: یَخَافُ، وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ. قَالَ زُرَارَةُ: یَعْنِی الْقَتْل؛ برای آن جوان پیش از ظهورش غیبتى است. گفتم: براى چه غیبت میکند؟ فرمود: میترسد و با دست به شکم خود اشاره نمود، یعنى میترسد او را بکشند. (همان، ص91، ح5)
وی از امام صادق (علیه السلام) نیز چنین مطلبی را نقل میکند: سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) یَقُولُ: إِنَّ لِلْغُلَامِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ. قُلْتُ: وَ لِمَ ذَاکَ؟ قَالَ: یَخَافُ، وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ وَ عُنُقِه؛ از حضرت صادق (علیه السّلام) شنیدم میفرمود: آن جوان پیش از آنکه قیام کند غیبت میکند. عرض کردم: براى چه غیبت میکند؟ فرمود: میترسد، و در این وقت اشاره بشکم و گردن خود نمود. (همان، ص95، ح10)
مرحوم شیخ طوسی بعد از بیان روایاتی درباره فلسفه غیبت مینویسد: آن چه از اخبار درباره حکمت و فلسفه غیبت آمده است؛ مانند امتحان شیعه، اینها به عنوان حکمت و فلسفه غیبت نیست، بلکه به عنوان اثر و نتیجه غیبت برای شیعیان است. سبب و فلسفه غیبت همان ترس از کشته شدن امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به وسیله دشمنان است. (غیبت طوسی، ص335)
اجرای سنّت انبیاء
یکی از راهکارهایی که در زندگی انبیاء مشاهده میشود استفاده از حالت غیبت است. آنان وظیفه دارند تا مردم را به طرف خدا راهنمایی کرده و دین الهی را به آنان ارائه نمایند. از این رو، باید برای انجام این مسئولیّت مهم برنامهریزی مناسب داشته باشند. و چون دشمنان خدا برای نابودی دین حقّ از هیچ عملی حتّی کشتن پیامبران رویگردان نبودند تا صدای دین از بین برود، لذا انبیاء به امر الهی در مواردی از حالت غیبت استفاده میکردند. امامت امام مهدی (علیه السلام) در راستای نبوت و رسالت پیام آوران الهی است، و روشن است که خداوند برای ایشان نیز، چنین راهکاری (به علت مشابهت) در نظر بگیرد.
سدیر از پدرش از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند: إِنَّ لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَةً یَطُولُ أَمَدُهَا. فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لِمَ ذَلِکَ؟ قَالَ: لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى إِلَّا أَنْ تَجْرِیَ فِیهِ سُنَنُ الْأَنْبِیَاءِ فِی غَیْبَاتِهِم؛ براى قائم ما غیبتى است که مدّت آن به طول مىانجامد. گفتم: اى فرزند رسول خدا! آن براى چیست؟ فرمود: زیرا خداى تعالى مىخواهد در او سنّتهاى پیامبران (علیه السّلام) را در غیبتهایشان جارى کن. (کمال الدین و تمام النعمة، ج2، باب44،ح6)
آزادی از بیعت با ظالمان
یکی از موانع موجود بر سر راه پیشوایان دین، قدرتهای غاصب و ستمگری بودند که دین راستین و راهنمایان الهی را خطری جدّی برای مقام و حکومت خود میدانستند و با تمام توان برای خاموش کردن نور خدا تلاش میکردند. پیشوایان دین نیز در مواردی به امر خدا و برای حفظ اصل دین و بقای آن در میان مردم، مجبور به سکوت و بیعت ظاهری با طاغوت بودند. و معنای چنین بیعتی نیز این است که دیگر قیام و خروج بر علیه حاکم منتفی است. اما از سویی چون قیام بر علیه حاکمان شرک و ظلم و برقراری حکومت عدل از وظایف اصلی امام مهدی (علیه السلام) قرار داده شده است و چنین مسئولیّتی با بیعت با آنان سازگار نیست، و از سوی دیگر، این جنبش بزرگ و بینظیر نیازمند به فراهم شدن شرایط آن است، لذا آن بزرگوار در پرده غیبت قرار گرفتند تا در زمان مناسب و بدون نقض پیمان بتوانند قیام کنند.
ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند: صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ تَعْمَى وِلَادَتُهُ عَلَى هَذَا الْخَلْقِ لِئَلَّایَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذَا خَرَج؛ صاحب این امر ولادتش بر این خلق پنهان است تا چون ظهور کند بیعت احدى در گردنش نباشد. (همان،ح1)
در روایتی از امام رضا (علیه السلام) علت غیبت اینگونه بیان گردیده است: «برای اینکه آن زمان که با شمشیر قیام میکند، کسی بر عهده او بیعتی نداشته باشد. (همان، ح4)
تأدیب مردم
کوتاهی و ناسپاسی مردم نسبت به نعمت الهی و کفران آن در مواردی باعث محروم شدن از آن میشود. نعمت ولایت و امامت امام نیز نعمت بیبدیلی است که قدر نشناسی نسبت به آن، موجب میشود انسانها از رهبری او محروم شوند.
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: إِنَّ اللَّهَ إِذَا کَرِهَ لَنَا جِوَارَ قَوْمٍ نَزَعَنَا مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِهِم؛ وقتی خداوند همراهی و همنشینی ما را برای قومی خوش ندارد ما را از میان آنها برگیرد. (علل الشرایع، ص244، باب179، ح2)
امتحان و غربال انسانها
یکی از سنّتهای الهی امتحان و آزمایش مردم در فراز و نشیب زندگی است تا مقدار پایداری و استواری آنها در مسیر صحیح زندگی انسانی روشن شود. تا از این گذر افراد شایسته به پاداش نیک نایل آیند. غیبت امام زمان یکی از آزمونهای دشوار است تا دینداران شناخته شده و به آنچه سزاوار آنند برسند.
از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که به اصحابشان فرمودند: سَیَأْتِی قَوْمٌ مِنْ بَعْدِکُمْ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ. قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ کُنَّا مَعَکَ بِبَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ حُنَیْنٍ وَ نَزَلَ فِینَا الْقُرْآنُ. فَقَالَ: إِنَّکُمْ لَوْ تَحَمَّلُوا لِمَا حُمِّلُوا لَمْ تَصْبِرُوا صَبْرَهُمْ؛ مردمى بعد از شما خواهند آمد که یک مرد آنها ثواب پنجاه نفر از شما دارند. اصحاب عرض کردند: یا رسول اللَّه! ما در جنگ بدر و احد و حنین در رکاب شما پیکار کردهایم و قرآن در میان ما نازل شده است (چطور مىشود که مردمى بیایند که یک نفر آنها ثواب پنجاه نفر ما را داشته باشند؟) فرمود: آنچه را آنها متحمل میگردند اگر شما ببینید، نمىتوانید مانند آنها صبر کنید. (بحار الأنوار، ج52، ص130، ح26)
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) در مورد غیبت آمده است: لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَجِبُ أَنْ یَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَرْتَابُ الْمُبْطِلُون؛ بر خداوند لازم است که بندگانش را بدین گونه؛ امتحان کند، و در آن موقع است که اهل باطل تردید خواهند کرد. (بحار الأنوار، ج52، ص95، ح10)
از امام کاظم (علیه السلام) نقل شده است: إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ مِنَ الْأَئِمَّةِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی أَدْیَانِکُمْ لَا یُزِیلَنَّکُمْ عَنْهَا أَحَدٌ یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ کَانَ یَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ امْتَحَنَ اللَّهُ بِهَا خَلْقَه؛ هنگامى که پنجمین (امام) از اولاد هفتمین (امام) مفقود گردد، در خصوص دین خود پناه به خدا برید، مبادا کسى شما را از عقیده صحیح خود برگرداند! اى فرزند صاحب الامر ناگزیر از غیبتى است که آنها که ایمان به او داشتند (از طولانى شدن غیبتش گمراه گشته) از آن عقیده برمىگردند. غیبت او امتحانى است از جانب خداوند که خواسته است بندگان خود را به وسیله آن امتحان کند. (بحار الأنوار، ج52، ص113، ح26)
* پرسش و پاسخ
در پایان بحث مناسب است به چند پرسش در بحث غیبت پاسخ داده شود.
1- چرا امام زمان از دیدهها غایب شد؛ یعنی، اگر بین مردم بود و مردم را به راه راست راهنمایی میکرد بهتر نبود؟ خداوند که بر همه چیز قادر است و میتواند او را از کافران حفظ کند؟
روشن است که اگر امام در میان مردم حاضر و ظاهر بودند و به صورت آشکار مردم را راهنمایی و هدایت میکردند بسیار بهتر بود، ولی آیا دشمنان چنین اجازهای را به ایشان میدادند؟
پیامبر و ائمه (صلوات الله علیهم) در موارد متعدد، فرموده بودند دستگاه ظلم، به دست امام مهدی (علیه السلام) برچیده میشود. لذا، وجود مقدّس ایشان، مورد توجّه دو دسته از مردم واقع میشود: 1- مظلومان، به امید نجات. 2- ظالمان، که وجود مقدّس امام را سدّ راه منافع خود میدیدند، و حضرت را به قتل میرساندند. در تاریخ نمونه های متعددی از شهادت اولیای خدا و راهنمایان دین حق و راستی به دست ستمگران وجود دارد که از جمله آنها شهادت ائمه بزرگوار شیعه (علیهم السلام) است.
با این که قدرت خداوند، محدود نیست، ولی نظم هستی، به گونهای خلق شده که کارها، از طریق اسباب و از مجرای عادی انجام شود. اگر خداوند، بخواهد برای حفظ جان انسانهای مقدس، از جریان عادی حاکم بر جهان دست بردارد و برخلاف آن عمل کند، این، بدان معنا است که با تغییر در نظام آفرینش، دیگر دنیا، محل تکلیف و اختیار و امتحان نباشد. زیرا، خداوند، با اعمال قدرت، جلوی اختیار افراد را در این زمینه میگیرد.
به علاوه، اگر امام در میان مردم به صورت آشکار حاضر میبودند یا باید با ظالمان وارد جنگ و پیکار میشدند، و یا باید در برابر آنها سکوت میکردند. راه اول مشروط به تحقق شرایط و اذن الهی است و بدون آن قیام و نبرد نتیجه بخش نیست. اگر امام راه دوم را برگزینند و مؤمنان ببینند حضرت در برابر تمام جنایات و ستمها سکوت کرده و این سکوت، سالیان طولانی ادامه پیدا کرده است، از اصلاح جهان، مأیوس میشوند و در بشارتهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن، شک میکنند. بنابر این، گزینه غیبت تا آماده شدن شرایط و مهیّا شدن مردم برای پذیرش قیام و عدالت گستری حضرت، بهترین انتخاب است.
2- آیا غیبت امام (علیه السلام) دلیل و عذر بر عدم شناخت آن حضرت نمیتواند باشد؟ با توجّه به حدیث «من مات و لمیعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» مردم چگونه میتوانند امامی که غایب است، بشناسند؟
غیبت امام، مانع از معرفت و شناخت او نیست و عذر بر عدم شناخت آن حضرت نمیتواند باشد. در معرفت و شناخت، لازم نیست انسان، حضرت را به صورت و قیافه بشناسد، بلکه شناخت او به نام و صفات و فضائل و ویژگیها مهم است. و چنین شناختی نیاز به دیدار امام ندارد، زیرا منابع لازم برای حصول معرفت به امام از جهت وجود کتاب و عالمان دین موجود است. به عنوان نمونه، اویس قرنی، اهل یمن بود و در زمان پیامبر زندگی میکرد. او، بسیار علاقه داشت که پیامبر را مشاهده کند، ولی به خاطر این که مادر پیری داشت و از او نگهداری میکرد، نتوانست پیامبر را در مدینه زیارت کند، ولی در عین حال، بالاترین شناخت و معرفت را نسبت به پیامبر داشت و پیامبر به امیرالمؤمنین در مورد اویس قرنی سفارش میکرد.
3- مگر شهادت امر مطلوبی نیست؟ پس چرا امام از آن دوری میکند؟
هر چند شهادت آرزوی مردان خداست ولی شهادتی مطلوب است که در میدان انجام وظیفه الهی و به صلاح جامعه و دین خدا باشد. امّا آنگاه که کشته شدن فرد به معنی به هدر رفتن و از دست رفتن اهداف باشد، ترس از قتل، امری عقلی و پسندیده است. کشته شدن امام دوازدهم که آخرین ذخیره الهی است به معنی فرو ریختن کعبه آمال و آرزوی تمام انبیاء و اولیاء و تحقق نیافتن وعده پروردگار در تشکیل حکومت عدل جهانی است. اگر به تاریخ امامان معصوم (علیهم السلام) دقّت کنیم به روشنی مییابیم بیست و پنج سال خانهنشینی امام علی، صلح امام حسن، قیام خونین امام حسین و سکوت سایر امامان (سلام الله علیهم) همه در راستای دین و بر اساس انجام وظیفه الهی بود.
4- پیرامون جایگاه نایبان در دوران غیبت توضیح دهید.
با مطالعه تاریخ، این موضوع برای ما روشن میشود که ائمه (علیهم السلام) به خصوص امام هادی و امام حسن عسکری (سلام الله علیهما) به شدت تحت نظر حاکمان ظالم اموی و عباسی بودند. از این رو هر گونه ارتباط و فعالیت آنان تحت نظر بود. این امر باعث شده بود تا ائمه (سلام الله علیهم) برای حفظ جان شیعیان، ارتباط خود را در مواردی ضعیف و حتّی گاهی قطع میکردند . در این میان برای اینکه شیعیان از هم پراکنده نشوند و دین و عقایدشان حفظ شود، در میان آنها نایبانی را انتخاب و به مردم معرفی میکردند. انتخاب نایب در ابتدای غیبت امام زمان (علیه السلام) بسیار پررنگ و مورد توجه بود؛ از این جهت که دوران غیبت شروع شده بود و تنها رابط میان امام و مردم همین نایبان بودند. لذا شیعیان توجه خاصی به نایبان داشتند و در بیشتر مشکلات خود به آنان مراجعه و از آن چاره جویی میکردند.
توضیح بیشتر این که دوران پر برکت حیات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) تا قبل از ظهور به سه مرحله تقسیم میشود: دوران کودکی (قبل از امامت)؛ دوران غیبت صغرا (کوتاه مدت)؛ دوران غیبت کبرا (بلند مدت).
غیبت صغری به دورهای گفته میشود که امام زمان (سلام الله علیه) برای ارتباط با مردم نایبانی را خودشان انتخاب و به مردم معرفی کردند که به آنها نایبان خاص میگویند. مدت این دوران حدود 70 سال میباشد که 4 نفر از یاران خاص ایشان نیابت امر حضرت را بر عهده داشتند و حلقه ارتباطی بین مردم و امام بودند. اینان عبارتند از: 1. عثمان بن سعید عمری؛ 2. محمد بن عثمان بن سعید عمری؛ 3. حسین بن روح نوبختی؛ 4. علی بن محمد سمری؛
غیبت کبری به دوران بعد از غیبت صغری اطلاق میشود که دیگر امام با کسی ارتباط خاص ندارد. در این دوران برای آنکه مشکلات مردم خصوصاً شیعیان حل و فصل شود، عالمان دینی را به عنوان مرجع رسیدگی به امور مردم قرار دادند. به این افراد نایبان عام میگویند.
اسحاق بن یعقوب میگوید: از عثمان بن سعید اولین نایب خاص امام زمان (علیه السلام) خواستم نامهام را به امام برساند، و در ضمن نامه پرسیدم: که در زمان غیبت به چه کسی مراجعه کنیم؟ امام مهدی (سلام الله علیه) با خط خودشان در پاسخ چنین مرقوم فرمود: «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم؛ اما در حوادث که برایتان رخ میدهد، در آنها به راویان احادیث ما مراجعه کنید زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوندم بر آنان هستم».(بحار الانوار، ج 53، ص181).
البته روشن است کسی که میخواهد نایب امام معصوم باشد باید علاوه بر علم دین، از شرایطی برخوردار باشد تا شایستگی چنین مقام بلندی را پیدا کند. امام حسن عسکری (علیه السلام) در ضمین یک حدیث طولانی فرمود: هر کدام از فقها که نگهدارنده نفس خود از انحرافات است و صبر دارد و حافظ دین و مخالف هوی و هوس خود بوده و مطیع فرمان خدا باشد بر عوام است که از وی تقلید کنند. (وسایل الشیعه، ج27، ص131) بنابر این فقهای جامع الشرایط نیابت عام از جانب امام (علیه السلام) را دارند.
تفاوتهایی که بین دو نوع غیبت وجود دارد عبارتند از: 1. مدت غیبت صغرا محدود بود؛ 2. نایبان خاص مستقیما از طرف امام انتخاب میشدند. 3. نایبان، ارتباط ویژه با امام داشتند. اما دوران غیبت کبری 1. مدتش طولانی است؛ 2. نایب مستقیماً توسط امام انتخاب نمیشود، بلکه شرایط عامی مطرح شده است که هر کس آن شرایط را داراست خود به خود منسوب امام است و ولایت دارد و ما باید به او مراجعه کنیم و از او اطاعت کنیم. 3. نایب ارتباط خاص ندارد و اگر کسی ادعای نیابت خاص ارتباط یا ملاقات کند کذاب است و باید او را رد کنیم.
5- با توجه به احتمال خطای مراجع تقلید، چرا ما از داشتن امام حاضر در زمان غیبت محروم هستیم؟
تردیدی نیست که تنها، معصوم ، مصون از خطا است و دیگران، به هر حال، درصدی از خطا را دارند، ولی در عین حال باید گفت، مراجع تقلید، کارشناسان دین هستند و در فهم و دریافت احکام دینی، به همان شیوهای عمل میکنند که معصومان آموزش دادهاند؛ یعنی، در استنباط احکام شرعی، به منابعی تکیه میکنند که معصوم آن را معرفی کرده و نیز طبق قواعدی احکام را به دست میآورند که خود معصومان به عنوان راهکار بیان کردهاند. بنابراین، نزدیکترین راه به راه معصوم، شیوهی مراجع تقلید در به دست آوردن احکام و معارف اسلامی است که در زمان غیبت باید مورد استفاده قرار گیرد.
وقتی مجتهد جامعالشرائط، بر اساس منابع اصیل دینی و راهکارهای مورد تایید امامان ، احکام و وظایف دینی را استخراج و بیان کرد، نزد خداوند مأجور و معذور است؛ یعنی، هم دارای اجر و پاداش است و هم به فرض خطا و اشتباه، معذور خواهد بود و عذرش پذیرفته شده است. نیز آنان که بر اساس احکام او عمل کردهاند و احیاناً به خطا رفتهاند، هم به اجر میرسند و هم معذور خواهند بود . این مطلب، هم پشتوانهی عقلی دارد و هم دلیل نقلی.
هر چند میپذیریم که محرومیت از معصوم و هدایت مستقیم او، به هر حال، پیامدهایی دارد، ولی این محرومیت به سبب کوتاهی خود مردم است و به همین جهت است که وقتی قابلیت و شایستگی مردمی برای ظهور معصوم پدید آید، آن بزرگوار، به امر خدا، ظاهر خواهد شد.
مرحوم خواجه طوسی فرموده است: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منّا؛ یعنی، وجود امام، در مجموعهی عالم، لطف است و این که در عالم تصرف کند و شئونی را بر عهده گیرد، لطفی دیگر است و غیبت او، سبباش ما هستیم.».
این نکته نیز قابل توجه است که اسلام، عبارت است از عقائد و اخلاق و احکام و آن چه در سوال آمده (احتمال خطای مراجع تقلید) مربوط به بخش احکام شرعی است، آن هم در قسمتهایی از احکام که مسائل فرعی شرعی مطرح میشود و نه در احکام کلّی که نزد همه، مورد اتفاق است و هیچ اختلافی در آن نیست . بنابراین، هم درصد خطا کم است و هم محدودهی آن.
6- منظور از نایب عام امام زمان ،عجل الله تعالی فرجه، چه کسانی هستند؟
مراد از نایب امام زمان (علیه السلام) کسی است که در زمان غیبت آن وجود مقدس، از طرف ایشان، سرپرستی جامعهی شیعه را بر عهده دارد.
نایبان؛ به دو گروه تقسیم میشوند:
نایب خاص؛ فردی است که به طور مشخص و معین، از طرف امام معرّفی میشود. نایبان خاص، چهار نفر بودند که از سال شروع غیبت (سال260 ه.ق) به مدت هفتاد سال (تا سال 329 ه.ق) نیابت حضرت را بر عهده داشتند. نام آنان، چنین است: عثمان بن سعید عمری؛ محمد بن عثمان بن سعید عمری؛ حسین بن روح نوبختی؛ علی بن محمد سمری.
نایب عام؛ فردی است که به طور مشخص و معین، از طرف امام معرّفی نشده است، بلکه دارای صفات و ویژگیهایی است که یک نایب باید داشته باشد. (این ویژگیها، علاوه بر این که عقل بدانها اشاره دارد، در روایات نیز به آنها اشاره شده است) این شخص، به نیابت از امام زمان (علیه السلام) سرپرستی جامعهی شیعه را بر عهده دارد، ولی چون به صورت مشخص و به نام از طرف امام معرفی نشده است، نایب عام نامیده میشود.
پس از آن که معنای نایب عام دانسته شد، اکنون باید روشن شود که کدام گروه از افراد جامعهی شیعه، مصداق نایب عام هستند و وظیفهی سرپرستی بر دوش آنان گذارده شده است.
علاوه بر این که از دیدگاه عقل، تنها فقها و مجتهدان جامعالشرایط، لیاقت رهبری و سرپرستی جامعه را میتوانند عهدهدار باشند، زیرا جامعهی اسلامی باید بر اساس دستورات دین اداره شود و لذا زمامدار، باید مسلمانی باشد که نسبت به مبانی و احکام دین، آگاه باشد تا بتواند طبق مقررات اسلامی، جامعه را راهبری کند و این فرد، کسی جز فقیه و مجتهد توانمند در تدبیر جامعه نیست، با رجوع به روایات به روشنی به دست میآید که مقام رهبری و ادارهی جامعه و نیابت از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) فقط شایستهی مجتهد جامعالشرایط است و چنین فردی از طرف آن بزرگوار، سکّان جامعه را باید در دست بگیرد. در اینجا به برخی از روایات اشاره میکنیم:
اسحاق بن یعقوب میگوید: از محمد بن عثمان عمری (دومین نایب خاص) خواستم نامهای را که مشتمل بر مسایلی بود، خدمت حضرت برساند و پاسخ آنها را دریافت کند. توقیع و نامهای از وجود مقدس صادر شد و حضرت، پاسخهایی را مرقوم فرمودند که از جملهی آنها این سخن است «و اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَاْرجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ الله عَلَیْهِمْ». (کمالالدین ، ج 2، ب 45، ح 4؛ وسایل الشیعة، ج 27، ب 11، ص 140، ح 9 ).
روشن است که مراد از حوادث واقعه، پیشامدها و رخدادهایی است که بر جامعه وارد میشود و باید به صورت صحیح و طبق نظر دین، از آنها گذر کرد و مصلحت جامعه را در سایهی دین دربارهی آنها مدّ نظر قرار داد. در این توقیع شریف، حضرت مهدی (علیه السلام) امر به مراجعه به راویان و دینشناسان امر کرده است و آنان را از طرف خود، حجت بر مردم و خلیفهی خود معرفی میکند.
عمر بن حنظله، روایتی نقل میکند که علما آن را پذیرفتهاند و لذا به «مقبوله» مشهور گشته است. در این روایت، از وجود مقدس امام صادق (علیه السلام) در رابطه با وظیفهی شیعه در برابر مشکلات و منازعات و مرجع صالح برای رسیدگی به امور، چنین نقل شده است:
«ینظران من کان
منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا، و عرف احکامنا، فلیرضوا به
حکماً، فَاِنّی قد جعلته علیکم حاکما. فاذا حکم بحکمنا فلمیقبل منه، فانما استخّف
بحکم الله و علینا ردّ و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حدّ الشرک بالله،
باید نگاه کنند کسانی که از شمایند (شیعیان) به کسی که حدیث ما را روایت میکند و
در حلال و حرام ما تأمل و دقت میکند و احکام ما را میشناسد. پس به حکم او باید
راضی باشند. پس من او را بر شما حاکم قرار دادم، پس اگر او به حکم ما حکم دارد و
از او پذیرفته نشد، همانا به حکم خدا استخفاف ورزیده است و ما را ردّ کرده است و
کسی که ما را رد کند، خدا را رد کرده و این، در حدّ شرک به خدا است. (وسایلالشیعه،
ج 27، ب 11، ص 136، ح 1).
مراد از شخص آگاه به حلال و حرام، همان فقیه است که با تأمّل در روایات، با احکام و دستورات دین آشنا میشود. امام صادق (علیه السلام) چنین فردی را شایسته دانسته و مردم را به رجوع به او و پذیرش حکم او ملزم کرده و او را حاکم قرار داده است.
وجود مقدس امام علی (علیه السلام) از زبان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند: «اللهم ارحم خلفائی – ثلاثاً –». قیل: «یا رسولالله! و مَن خلفائک»؟ قال: «الذین یأتون بعدی یروون حدیثی و سنتی؛ خدایا! خلفای مرا رحمت کن. این جمله را حضرت، سه بار گفت. گفته شد: «ای رسول خدا! خلفای شما کیاناند»؟ فرمود: «کسانی که بعد از من میآیند و حدیث و سنت مرا نقل میکنند».
معنای خلیفه، معنایی کاملاً روشن دارد که همان جانشین پیامبر و فردی است که بعد از ایشان در جایگاه آن بزرگوار قرار میگیرد و عهدهدار اموری میشود که ایشان بر عهده داشت که همان رهبری و سرپرستی جامعه است. البته به جز اموری که از خصایص شخص پیامبر است که همان دریافت و ابلاغ وحی است.
نکتهی مهم و قابل دقت در روایت، این است که حضرت به مهمترین مشخصه و ویژگی جانشین اشاره دارد که راوی حدیث و سنت و آشنا به دستورهای دین بودن است. بنابراین، طبق این روایت شریف، نیز تنها، اسلامشناس و فقیه شایسته، نیابت از معصوم میدارد.
7- چرا دوران غیبت صغرا ادامه نیافت و در زمان ما نایب خاص نیست؟
با تأمّل در روایات و درنگ در تاریخ روشن میشود غیبت امری اجتناب ناپذیر بود. مراد از غیبت نیز عدم حضور ظاهری امام در میان مردم و دسترسی نداشتن آنها به ایشان است که همان غیبت کبرا است. بنابر این غیبت صغرا، یک برنامه موقّت بود تا جامعه شیعه برای ورود به غیبت اصلی آماده شوند. اهدافی که برای این غیبت (صغرا) میتوان در نظر گرفت عبارتند از:
الف) تثبیت وجود امام؛ با توجّه به شرایط حاکم در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام)، ولادت امام مهدی (سلام الله علیه) مخفیانه صورت گرفت. و روشن است که در این حالت، شیعیان به علّت عدم آگاهی از تولّد آن بزرگوار، دچار مشکل و اضطراب فکری خواهند شد. وجود نایب خاص که رابط بین مردم و امام بوده و نامههای مردم به محضر امام برده و پاسخ آنها را دریافت میکرد، دلیلی محکم بر وجود امام بود.
ب) تثبیت مرجعیّت علما؛ دوران غیبت صغرا این فرصت را فراهم میآورد تا مردم بتوانند فردی غیر از امام معصوم را به عنوان سرپرست خود بپذیرند و در امور خود به او مراجعه کنند. به عبارت دیگر، این دوره کوتاه، دوره تمرین شیعه بود تا به ندیدن امام و اطاعت کامل از جانشین او عادت کنند و پذیرش حرف او را همچون امام، لازم بدانند.
ج) آخرین راهنماییها؛ وجود نایب خاص این امکان را ایجاد کرده بود تا شیعیان بتوانند از طریق نامه آخرین سؤالات خود را در زمینه معارف و احکام از امام بپرسند، و نیز امام بتوانند دستورات و پیامهای خود را به مردم برسانند و آخرین ارشادات و راهنماییهای مورد نیاز را به آنها ابلاغ نمایند.
د) آمادگی برای غیبت کامل؛ که توضیح آن گذشت.
اگر ای عشق پایان تو دور است
دلم غرق تمنای ظهور است
برای قد کشیدن در هوایت
دلم مثل صنوبرها صبور است