پیامک های شما...

مرجع مطالب و پیامک های آموزنده

پیامک های شما...

مرجع مطالب و پیامک های آموزنده

فیض زیارت

طبق برنامه ای که تدارک دیده شده بود ، قرار بود پیکر پاک

شهید موسوی را به آمل منتقل  وبه خانواده شهید تحویل دهیم

تا پس از مراسم احیای شب 21 ماه رمضان فردای آن شب یعنی

 روز شهادت حضرت علی(ع) همان جا پیکر را دفن کنند.

در جریان انتقال پیکر پاک شهداء دوستان با وجودی که پیکر شهید موسوی را کنار گذاشته بودند تا به آمل بفرستند اما به طور اشتباه همراه شهدای دیگر،پیکر ایشان را هم به اهواز فرستادند ، تا همراه شهدای دیگر از شملچه به طرف مشهد تشییع شود .همان زمان ، مادر شهید تماس می‌گیرد و اصرار می‌کند پیکر شهید را به آمل بفرستید ، چون آن طور که ایشان گفته بود در آمل ، خانواده شهید برنامه ریزی کرده بودند و مهمان دعوت کرده بودند.دوستان تلفن زدند و مرا در جریان گذاشتند . من گفتم : «خب !‌اگر خانواده شهید اصرار دارند ، چاره ای نیست ، پیکر را سریع با هواپیما به تهران و از آن جا به آمل بفرستید؛ اما برای خودم این پرسش پیش آمد که شهید چطور حاضر شده دوستانش را ترک کند و فیض حرم ثامن الئمه (ع) را از دست بدهد؟ چون کاملاً معتقدم ما کاره ای نیستیم ،‌همه کارها دست شهداست .»این گذشت ، تا این که شب 23 رمضان ، از بچه‌ها پرسیدم بالاخره پیکر شهید موسوی را به آمل فرستادید؟ گفتند : نه . پرسیدم :چرا ؟ گفتند : ما مقدمات انتقال پیکر شهید را به آمل آماده می‌کردیم و در آستانه فرستادن آن بودیم که تلفن زنگ زد مادر شهید پشت خط بود و گفت : دیشب خوابی دیدم. البته به طور کامل ،خواب را تعریف نکرد . براساس آن باید بچه من ابتدا به مشهد برود ، زیارت بکند بعد بیاید ما پیکرا را ، تحویل بگیریم ، اتفاقاً‌ شهید سید علی موسوی از پیکرهایی بود که دو بار ، دور ضریح نورانی آقا علی بن موسی الرضا (ع) طواف داده شده ؟!                             راوی سردار باقر زاده

 

مناجات عاشق(شهید چمران)

«خدایا، ازآنچه کرده ام اجر نمی خواهم وبخاطر فداکاریهای خود، برتو فخر نمی فروشم. آنچه داشته ام ،تو داده ای وآنچه کرده ام تو میسر نموده ای، همهخ استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من، زاده اراده توست. من ازخود چیزی ندارم که ارائه دهم. از خود فداکاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.»

                                                           


مبارزه با نفس(شهیدعباس بابایی)

وقتی شهید بابایی درآمریکا آموزش می دید،یک شب درحال دویدن دور ساختمان FBI   بود که مأموران اورا را می گیرند.فرمانده از او می پرسد که ساعتدو بامداد چرا می دوی؟جاسوسی؟عباس می گوید«نه قربان،به اینها بگو بروند بیرون،به شما می گویم.»فرمانده نیروها را بیرون می کند.عباس می گوید:«شهوت مرا گرفته بود،می دوم،خسته شوم تاخومابم ببرد.»فرمانده که تعجب کرده بود،می گوید:این همه دختر در آمریکا هست که عباس می گوید:«نه قربان،در دین ما بایدمحرم بود ومن نمی توانم همه اینها محمرم کنم.»فرمانده عاشق عباس می شود واورا برای نهار به خانه اش دعوت می کند. اما عباس غذا نمی خورد ومی گوید:«این گوشت زبح اسلامی نشده است.»فرمانده که خیلی عباس را دوست داشت، هفته بعد مرغ زنده گرفته واو را دعوت می کند.



تواضع شهید محمدابراهیم همـت

     هیچ وقت از خودش تعریف نمی کرد. در مسائل مربوط به جنگ،همیشه بسیجیها را مهمترین عامل می دانست وخودش را به حساب نمی آورد .از این طرف  و آن طرف چیزهایی درمورد تأثیر  بسزایی که حضور اودر جبهه داشت شنیده بودم. یکبار که بعضی از این شنیدهها را بزبانم جاری کردم،رو کرد به من وگفت:«مواظب خودت باش. مابندگان خداخیلی چاپلوسیم،حرف آنهایی روکه می شینن وچاپلوثی می کنن، قبول نکن. این بسیجیها هستن که جنگ را ادامه می دن وبار اصلی جنگ روی دوش آنهاست. ما این وسط هیچ کاره ایم.»

                                                                    همسر شهید محمد ابراهیم همـت





اطلاع رسانی


والپیپر مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپر امام زمان ، والپیپر حضرت مهدی ، والپیپر قائم آل محمد


برگزاری مراسم هیئت نوجوانان صاحب الزمان(عج)


سخنران: حجت الاسلام والمسلمین مبینی

 بامداحی مجتبی دسترنج / مهدی صانعی / حمیدرضا بادی


زمان:پنجشنبه  ۸۹/۱۲/۱۹  ساعت۱۹:۳۰


مکان:قــم خیابان امامزاده ابراهیم کوچه شماره ۳۳

منزل آقای عباسی


جایگاه حضرت معصومه(س)



والپیپر مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپرشهر مقدس قم ، والپیپر مسجد جمکران





والپیپر مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپرشهر مقدس قم ، والپیپر مسجد جمکران


لقب «معصومه» را امام رضا(ع) به خواهر خود عطا فرمود.آن حضرت در روایتى فرمود:

«مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زَارَنى.»

«هرکس معصومه را در قم زیارت کند،مانند کسى است که مرا زیارت کرده است.»

این لقب، که از سوى امام معصوم به این بانوى بزرگوار داده شده، گویاى جایگاه والاى ایشان است.


امام رضا(ع) در روایتى دیگر مى فرماید:

«هرکس نتواند به زیارت من بیاید، برادرم را در رى یا خواهرم را در «قم» زیارت کند که ثواب زیارت مرا در مى یابد.» (٢)

لقب دیگر حضرت معصومه(س) «کریمه اهل بیت» است. این لقب نیز بر اساس رؤیاى صادقانه یکى از بزرگان، از سوى اهل بیت به این بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى این رؤیاى صادقانه بدین شرح است :


مرحوم آیت اللّه سیّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى (ره) بسیار علاقه مند بود که محل قبر شریف حضرت صدّیقه طاهره (س) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب کرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پایان رساندن ختم و توسّل بسیار، استراحت کرد. در عالم رؤیا به محضر مقدّس حضرت باقر(ع) و یا امام صادق (ع) مشرّف شد.

امام به ایشان فرمودند:«عَلَیْکَ بِکَرِیمَةِ اَهْل ِ الْبَْیت ِ.»

 یعنى:« به دامان کریمه اهل بیت چنگ بزن .»

ایشان به گمان اینکه منظور امام (ع) حضرت زهرا(س) است، عرض کرد: «قربانت گردم، من این ختم قرآن را براى دانستن محل دقیق قبر شریف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زیارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شریف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دلیل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شریف حضرت زهرا(س) پنهان بماند؛ از این رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شریف حضرت زهرا(س) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(س) داده است.»

مرحوم مرعشى نجفى هنگامى که از خواب برخاست، تصمیم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زیارت حضرت معصومه (س) رهسپار ایران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زیارت کریمه اهل بیت ترک کرد.

بانوی کریمه


والپیپر مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپرحضرت فاطمه معصومه ، والپیپر حضرت معصومه ، والپیپر خواهر امام رضا



زندگی نامه حضرت معصومه (س)

 

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت. 

 در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.

به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربیع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.

محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.

آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع). و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد.



والپیپر مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپرحضرت فاطمه معصومه ، والپیپر حضرت معصومه ، والپیپر خواهر امام رضا


نامی برای نوزاد



لباس خاکی‌رنگ پوشیده بود. چفیه، پیشانی‌بند و کوله‌پشتی هم داشت. همین که کلید را به در انداختم، وارد کوچه شد. با نگاهم به استقبالش رفتم تا رسید جلوی در منزل. نان‌های سنگک را توی دستم جابه‌جا کردم و گفتم: «سلام داداش. از این طرف‌ها؟»

لبخندی زد و گفت: «می‌خواهم به قولم عمل کنم. آمدم تو را با خودم ببرم.»

ـ با خودت ببری؟ کجا؟

ـ مگر دوست نداشتی با من بیایی؟

ـ چرا دوست دارم، ولی بابا را چه می‌کنی؟

ـ نگران نباش. راضی کردن بابا با من.

ـ پس برویم تو. من نان‌ها را می‌گذارم توی سفره، تو هم با بابا صحبت کن.

بابا مثل همیشه روی پتو کنار اتاق نشسته و تکیه داده بود به بالش کنار دستش. داشت تسبیح می‌انداخت و زیر لب ذکر می‌گفت. محمّدرضا وارد اتاق شد و سلام کرد. بابا او را در آغوش فشرد و گفت: «خوش آمدی پسرم.» محمّدرضا جفت بابا نشست و گفت: «بابا! اجازه بده به قولم عمل کنم. خودت می‌دانی مدتّی است که قول داده‌ام او را با خودم به جبهه ببرم.» بابا تسبیح را کنار گذاشت و گفت: «او باید درسش را بخواند.» محمّدرضا دست بابا را گرفت و گفت: «بعداً هم می‌شود درس خواند.» از پشت شیشه خیره شده بودم به آن‌ها. از محمّدرضا اصرار بود و از بابا مخالفت. محمّدرضا کوله‌پشتی را برداشت و از اتاق بیرون آمد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بغضم ترکید و زدم زیر گریه. محمّدرضا سرم را بوسید و گفت: «گریه نکن. بالاخره یک روز تو را با خودم می‌‌برم. حالا دیگر باید بروم. نگران نباش. همه چیز درست می‌شود.» دست کشید روی سرم و از در بیرون رفت.

پلک گشودم. نگاه دواندم اطراف. باز هم خواب محمّدرضا را دیده بودم. پس از سال‌ها دوباره به دنبالم آمده بود. خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: « بچّه که به دنیا آمد، اگر پسر بود، اسمش را محمّدرضا می‌گذارم. اگر خدا فرزند دیگری هم به ما داد، اسمش را علی‌رضا می‌گذارم. به خصوص این که نوه‌ی اوّل پدرم است، خوشحال خواهد شد.»

پس از تولد فرزندم چند اسم انتخاب کردیم و لای قرآن گذاشتیم. اسم سجّاد درآمد. قبول نکردم و گفتم: «باید محمّدرضا باشد.»







 

یادی از شهیدان

هنوز خاطرات سرخ حقگزاران در ذهن روشن مردان سرزمین سپیده و نور جاری است. هنوز غزلهای سرخ سپیدارها، مفهوم طراوت و شکوفایی را به گوش مردان آفتاب میخوانند و عطر عشق را بر آفاق دلهای لبریز از ستاره میپراکنند.

آری، نام بلند شهید است که واژههای پاکی و صداقت را به تصویر میکشد و به راز سبز ماندن و جاودانگی، معنا میبخشد. آن وقت است که دلهای عاشق، بیقرارِ عطر شکوفههای سیب میشوند. با جرعهای معرفت، دلهای کویری جان میگیرند و ساقههای خشکیده از عطش، دوباره جوانه میزنند.

خاطرهی مردانی پیش روی ماست که دلهایشان به زلالی آب بود و شکوه عشق را با شکفتن در خون تعبیر کردند. لبریز از معرفت و عشق به خدا بودند و زودتر از سنّ و سالشان دلباختهی این عشق شدند. به بازخوانی این روایتها دل میسپاریم و سرمست از صفای وجودشان و در مسیر نگاهشان، سبکبالی را مرور میکنیم تا صدق و وفایشان انگیزهای شود برای عشق ورزیدن به تمام خوبیها؛ خاطراتی که واگویهی دلهای خستهاند. دلهایی که با گذر زمان غبار غم و دلتنگی به خود گرفتهاند و حکایت پرندگانی را که باور آسمانند، جرعه جرعه به کام دلهای عاشق میریزند.

سخن از دو پرستوی مهاجر است که درپی ردّی از ستاره، هفت شهر عشق را طی کردند. آهسته بال گشودند و در آسمان یادها به پرواز درآمدند. عاشقانه خدا را در سجدههایشان میستودند و برای رضای او گام برمیداشتند. اینک ماییم و غمی جانکاه که بر شانههایمان سنگینی میکند و دلهایمان را میفشارد. هرگز از داغ گلهای باغ نمیهراسیم، چرا که آموختهایم «آزادگی با فدا شدن جاودانه میماند.»

خدا از میان خیل پاکان، عاشقان مخلص خود را برمیگزیند و به پاس دلدادگی و ایثارشان، آنان را به جوار رحمت خود فرا میخواند. خون شهیدان است که در مقابل دشمنان، روح مقاومت ملت مسلمان ایران را بیمه کرد. با قطرات خون شهیدان کربلا درآمیخت تا جاودانگی اسلام را یادآور شود و دستاوردهایی که حاصل خون پاکشان است تا ابد بر تارک انقلاب اسلامی بدرخشد.